رمان «آوای حسرت» اثر ویدا چراغیان است که در ۴۴۰ صفحه، اردیبهشت ۹۹ از انتشارات شادان به چاپ رسیده است.
آوای حسرت قصهی آرمانهای دختریست که به خاطرِ زندگی سختی که در گذشته داشته، تمام دغدغهاش در اموالِ دنیوی از جمله؛ جواهرات و حسابهای بانکی پُر از پول و برندهای معتبر جهانی خلاصه میشود. دختری که عشق خالصانه و پاک مردی را با بیرحمی به دنیای پُرطمطراق پوشالیاش میفروشد تا قضا و قدر را دور بزند و صدرنشین شود. غافل از اینکه دنیا بیرحمتر از اوست و برایش خوابهای زیادی دیده است…
این رمان با شخصیتهای واقعی و موضوع خاصی که دارد طیف زیادی از علاقهمندان به ادبیاتِ مردمی را به خود جلب میکند. ویژگی این کتاب فارغ از شخصیتپردازی و فضاسازی قوی و مناسبش، سبکِ نگارشِ آن است. کتاب در سه بخش و با رعایت زمانی گذشته و حال نوشته شده و داستان از جانب هر کاراکتر با لحن و ساختار شخصی مخصوصِ خودش روایت میشود. و به این شکل برای مخاطب ایجاد همذاتپنداری عمیقتری میکند. هر بخش قصهای دارد که جدا از محور اصلی داستان مستقل است.
این رمان با تم عاشقانه، اجتماعی و سیاسی در شاخه رمانهای ژانر قرار میگیرد. نوشتن از فعالیتهای محرمانه و اتفاقهای هیجانانگیز، طالبِ اطلاعات و تحقیقاتیست که نویسنده از عهدهی آن به خوبی برآمده است.
ویدا چراغیان کارشناس زبان و ادبیات انگلیسی است که در شهر اهواز متولد شده و اصالتی تهرانی دارد و ساکن تهران است.
او نویسندگی را بهطور جدّی از سال ۱۳۸۷ آغاز کرد. اوّلین کتابش با نام «یه نفر مثل تو» اردیبهشت سال ۹۸ از نشر آئیسا به چاپ رسید و در جشنوارهی لیلی جایزهی بهترین رمان نوقلم سال ۹۸ را به خود اختصاص داد.
رمانهای «مرام عاشقی» و «عروس اورامان» از نشر علی در دست چاپ است و
رمان «آوای حسرت» که تازهترین اثر این نویسنده است اردیبهشت سال ۱۳۹۹ از نشر شادان به چاپ رسید.
قسمتی از رمانِ آوای حسرت:
همهی ذهنم پُر از اعداد و ارقام ریاضی شده بود. مثل کاسبی که برای سود و زیانِ دخلش چرتکه می اندازد، پُر از فخرفروشی در مقابل حسادتی که وجود زرین را پُر کرده بود. و پُر از حس غرور در برابر افرادی که شاهد این نمایش بودند. با همان افکار بچّگانه خودم را در یکی از واحدهای آن برجِ نیمهکارهی فرمانیه میدیدم که مغرورانه و پُرمدعا کنار دایی هاشم مینشینم و به خدمتکار دائمی خانهام دستور پذیرایی میدهم. در همین تفکّرات پوچ و بیارزش دست و پا میزدم و به زن کوتهفکر و بیدست وپای درونم پوزخند می زدم که متوجّه شدم “بله ” را گفته ام. بلهای سراسر نامفهوم و بیارزش به یک مشت اعداد و ارقام بیاعتبار…