داشتم راه میرفتم که صدای گرمی چند بار فریاد زد “یما،یما” نا گاه برگشتم. پیر زنی شکسته با عبایی که فقط شبیه به رنگ مشکی بود و چهرهای که انگار بیشتر از سنش عمر داشت مرا صدا میزد، به او نزدیک شدم که خودش را معرفی کرد در همان جملات اول چنان صمیمی و ساده حرف میزد که مجابم میکرد تنها گوش بدهم. حرف هایش تمام شد، برای آنکه به روی خودم نیاورم که چقدر محو گوش دادن بودنم و اساساً بر حرف هایش زیاد تمرکز نکردم در مورد پسر بزرگش پرسیدم. او را خانوادگی میشناسیم. در بازار طلافروشی معروفی داشت و هر وقت که سور و سات عروسی در خانواده و خاندان بود اولین شخص مورد اعتماد نشانش میگرفتیم، با نام کوچکش که در محل به آن معروف بود پرسیدم، که بیهنگام گونههایش پر از اشک شد. نمی دانم این همه اشک کجای چشمش بود که فقط با ذکر یک نام همه هجوم بیاورند و دلی را حتی شده برای لحظاتی از عزا در بیاورند. نمی دانم بغضی که این همه اشک پشتش بود چه درد عظیمی در خود فرو برده بود که ناگهان شکست، فرو پاشید. از او معذرت خواهی کردم با همان لحن صمیمی و گرمش جواب داد که عیبی ندارد و عادت کرده است از روزی که “ستار” غروب اینجا به وقتِ طلوع آنجایی که رفت شد؛ روزی چند بار گریه می کنم و ادامه داد که هرچند همه مخالف رفتن بودیم اما ظاهرا قصد داشت دل ما را بشکند و پس از آن روز که خداحافظی کردم هیچ وقت فکر نمیکردم که گریهی پس از وداع آخر همینطوری چند سال طول بکشد.
“هجرت” واژه ی تلخی است فرقی نمی کند مهاجر نخبهی علمی باشد یا طلا فروشی در یکی از شهرهای دور افتاده همه پشت سر خود خانوادهای را میگذارند که پس از رفتنش تمام میشوند. روزی چند بار حسرت میخورند و گوشهای ته چشمانشان را غرق میکنند. دوستانی را میگذارند که قلبشان تکه تکه میشود و محبوبی میماند که مدام از خود میپرسد دیگر این دنیا به چه دردی می خورد؟!
مهاجرت مسالهای است که با اجرای موسیقی در فرودگاهها یا شعرهای حماسی حل نمیشود. راهکارهای عمیق تر و عملی تر میخواهد. در پاسخ سوال “حسین دهباشی” پژوهشگر تاریخی که مینویسد” کسی هست که خودش یا از نزدیکاناش دستِکم یکبار به رفتن از این ولایت فکر نکرده باشد؟ بیتعارفترها از مهاجرتِ بیبازگشت میگویند و آنها که هنوز دل در گروی چیزی یا کسی دارند، با بهانههایی چون ادامه تحصیل و پس از مدتی بازگشتن خود را گول میزنند.
و سپس میپرسد که “ما چگونه چُنین شدیم” جوابهایی است که شاید مسالهی “مهاجرت” را کمی ریشهیابی کند. حال که این ریشهها بدجور در دل این خاک گسل کردهاند.