
بدرود تهران
عبدالوهاب البیّاتی در سال ۱۹۲۶ میلادی در بغداد متولد شد و در آگوست ۱۹۹۹ چشم از جهان فرو بست. تحصیلات دانشگاهی خود را در بغداد در دانشسرای عالی به پایان رساند و به علت فعالیتهای اجتماعی و سیاسی در ادواری از عمرش با محرومیت سیاسی و سلب تابعیت روبرو شد و سالها در کشورهای عربی و اروپایی در تبعید زندگی کرد.
گر چه ناقدین عرب در مورد بنیانگذاران شعر نو عربی بین خانم نازک الملائکه و بدر شاکر السیّاب اختلاف نظر دارند، ولی بیشک عبدالوهاب البیاتی را میتوان یکی از سه بنیانگذار شعر نو عربی به شمار آورد. اشعار وی دارای مضامین انساندوستانه و ظلمستیز است و در نگاه و زبان شعریاش اساطیر، جایگاه شایستهای دارند.
البیّاتی به خاطر آوارگی، مهاجرت و تبعید همیشه در سفر بوده و این سفر و گذار در شعرهای او بازتاب یافته است. شعرهای او در گذار از سرزمینهاست که ویژگیهای ذهنی و زبانی خود را مییابد. “اگر ادونیس تجربهی شاعر را سفر در اعماق کلمه میداند، البیّاتی تجربهی شاعر را سفر در اعماق حیات و گسستن از اقلیمی و پیوستن به اقلیمی دیگر میداند. دورنمای شعر او در تحلیل نهایی، سفر کردن و کوچ است. این سفر پایانی ندارد؛ چرا که زندگی و تکانل پایانی ندارد”.
به سان سایر شاعران نوگرای عرب، او تحت تأثیر شعرای اروپایی و امریکایی و شاعرانی مانند “ناظم حکمت”، “آراگون”، “پابلو نرودا” و “تی.اس.الیوت” قرار داشت.
بعضی از اشعار او نظیر “بازار دهکده” متأثر از مکتب تصویرگرایان بود و بعد از آشنایی با الیوت از آنها فاصله گرفت؛ “البیّاتی، قبل از آنکه از تصویرگرایان فاصله بگیرد، با الیوت دیدار میکند”.
اشعار او به زبانهای روسی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، اسپانیایی، چینی و یوگسلاوی برگردانده شده است؛ آهنگساز روسی “اسپنسکی” با اقتباس از شعر ۱۵ قصیده در وین وی، برگرفته از کتاب “کلمههایی که نمیمیرند” آهنگی ساخت و به رهبری موسیقیدان بزرگ “شوستاکویچ” و به همراهی اوسپنسکی به اجرا در آمد. البیّاتی بیست مجموعه شعر از خود به جای گذاشت.
لازم به ذکر است که عنوان این مجموعه برگرفته از متن شعر، مردی که سرود میخواند، میباشد و تناسبی با اشعار وی که برای اشخاص در مکانها و زمانهای مختلف سروده، دارد.
مجموعهی “بدرود تهران” ترجمهی کاظم آل یاسین است از برخی آثار عبدالوهاب البیّاتی به نامهای “اشعار في المنفى/اشعار در تبعید”، “أباريق مهشمة/ابریق های شکسته”، “كلمات لا تموت/کلمه هایی که نمی میرند” و “النّار والكلمات/آتش و کلمه”.

بهار و کودکان
در راه بغداد همچو چشمان مردگان
کودکان
اشک می ریختند و می ریختند:
بهار،
بدون پروانه و گُل
به کشتزارها و به میهن ما بازگشت
در وطنم شراب را از اشک مردگان
و خون اطفال می سازند
خورشید را در میدان های شهرِ دربسته ی من
به صلیب می کشند
روزها در شهر من: بغداد
بدون تاب بازی، و بدون عید
به استقبال بچه ها می آید
نگو: بهار به کشتزارها و به میهن ما بازگشته است
مردگان را بدون گُلِ سرخ، پروانه،
و اشک به خاک می سپارند
خون از پیشانی کودکان ما پاک می شود
و آسمان به رنگ چشمانت و
به رنگ آتش و عذاب در می آید
**
ای بذری که در وطن ما
در تاریکیِ برف و خاکستر لگدکوب می شوی
بر خیز و بزا: پروانهای، گلی و کشتزاری
ترجمه کاظم آل یاسین