شاعران بیش از رمان نویسها در فرهنگ عامه تأثیر و نفوذ داشته اند و امروزه در کشورهای عربی آثار منظوم بیش از نثرهای ادبی چاپ و منتشر میشود و خوانندگان آنها بیشتر توده مردماند.
شعر معاصر عرب، به ویژه شعر متعهد آن، راه جهانی شدن را در آخرین منزلها سپری میکند. این بدان جهت است که شاعران امروز راه درست خویش را یافته و دانستهاند که اگر از جامعه عربیت به درآیند دچار خودباختگی فرهنگی میشوند و بزودی فرهنگ بیفرهنگی بر آنان چیره خواهد شد.
در این راه افراد زیادی کوشیده اند تا فریاد ملت عرب را هرچه رساتر، به گوش جهانیان برسانند. عبدالله العذری یکی از این افراد است. او کتب زیادی به زبان انگلیسی درباره شعر معاصر عرب نوشته است و همواره سعی دارد شعر اصیل و متعهد عرب را معرفی کند. یکی از کتابهای او به نام «ضحایا الخریطه» (قربانیان نقشه) نام دارد. وی در مقدمه این کتاب مینویسد:
«از روزگار پیش از اسلام تاکنون، شعر در زبان عرب، هنری وابسته به توده مردم بوده است. در تمام مدت تمدن کلاسیک اعراب در قرون وسطی، سالهای طولانی انحطاط عرب و در دهه های رویاروی با فرهنگ اروپایی در قرن بیستم، شعرا هرگز اعتبارشان را در افکار عمومی جهان عرب از دست ندادند. در این میان میتوان از محمود درویش، سمیح القاسم و آدونیس (علیاحمد سعید) که در رأس قرار دارند نام برد. بی تردید نام اینان در ردیف معروفترین، پرکارترین و مبتکرترین شاعران معاصر عرب قرار خواهد گرفت.
شعر معاصر عرب در مقابل آشفتگیها و نا به سامانیها دنیای عرب قد برافراشته است، چنانچه تنها ظرف سالهای پس از جنگ جهانی دوم، پنج جنگ (عرب و اسرائیل، جنگهای داخلی یمن و لبنان، قربانی شدن مکرر مردم فلسطین و زد و خوردهای نظامی در بیش از شش کشور) را به خود دیده است. با همه این احوال مردم عرب به شعرا چشم دارند تا الهامات خود را از زبان آنها بشنوند. گویای این مطلب شعر مقاومت محمود درویش و سمیح القاسم است که هنر شاعری آنان باعث بروز تراژدی محلی در سطح جهان شده است.
تکامل شعر عرب نیز در اثر تغییرات عمیق پس از جنگ جهانی دوم ظاهر شد. انتشار دو شعر نمونه از شاعران عراق در سال ۱۹۴۷، مفهوم واقعی شعر مدرن عرب را بنیاد نهاد و در سال ۱۹۵۷ شاعر لبنانی، یوسف الخال و آدونیس، مجله شعری را به راه انداختند که آغازگر فصلی تازه بود و از هم پاشیدن سبک کلاسیک در شعر عرب و پیدایش شعر نو را درپی داشت.
امروز شعر معاصر عرب نیز مانند شعر معاصر ایران دچار تغییرات بنیادین شده و در این عرصه کسانی وجود دارند که همانند نیما یوشیج طلایهدار شعر نو عربی هستند. نازک الملائکه، بدر شاکر السیاب و عبدالوهاب البیاتی از این جملهاند. بدر شاکر السیاب و نازک الملائکه بیشتر به عنوان نظریهپرداز شناخته میشوند. از پیشگامان شعر جدید عرب، علاوه بر این نامها میتوان به کسانی چون نزار قبانی، محمد الماغوط، سعاد الصباح، آدونیس، محمد المفتاح و … اشاره کرد.
در شعر عرب نیز مانند شعر فارسی شاعران نوگرا با مخالفتهای بسیار منتقدین و سانسور آثار خود مواجه شدند. از شاخصههایی که در شعر عرب بیش از همه مهم است وسعت خیال و تجدد در مفاهیم و عبارات و تصاویر جدید است. تغییر محتوای شعر معاصر عرب تحت تاثیر پیشامدهای زیادی بوده، مثلا خیلی از شاعران عرب به جهان غرب سفر کردند و این تجربیات در شعرشان منعکس شده است. همچنین وقایعی چون جنگ جهانی و اشغال فلسطین و … در محتوا و فضای شعر شاعران عرب تاثیر گذاشته است.
خانم «نازک الملائکه»، شاعرۀ عراقی (-۱۹۲۳) گرچه یک زن میباشد، در عالم شعر و شاعری خویش از میان شاعران معاصر ایران به نیما شباهت مییابد. نه این که حالات رمانتیک و رقّت احساس زنانه در شعر او نیست، بلکه تأمّلاتش در ماهیت شعر و اقدام او بر سنتشکنی در زمینهی قالبهای شعری است که وی را دستکم نیمای شعر عراق ـ اگر نگوییم شعر عرب ـ معرّفیمیکند. شعر او بدانگونه که خود ابعاد آن را ترسیم میکند تمایلی به استقلال دارد و از تابعیت و داشتن نمونه میپرهیزد و سرانجام با گرایش به واقعیت، مضمون را فرمانروای عرصهی شعر میشناسد.
پروندهی شعر معاصر عراق، با نازک الملائکه، بدر شاکرالسیاب و عبدالوهاب البیاتی شاعر پر آوازه بستهنمیشود.
در سال ۱۹۵۵ شهر کوفه ی عراق عدنان الصائغ را به آغوش می کشد.
عدنان الصائغ شاعری که علی رغم تعقیب و گریزهای حکومت آن زمان جان سالم به در برد و اکنون یکی از شاعران نامدار و سطح جهانی شعر معاصر عرب است که نشان داد شعر عرب همچنان زنده است و در حول چند نام نمی چرخد.
عدنان الصائغ عراقی در سال ۱۹۷۱ شعر خليج او جايزه اول استان کربلا را به خود اختصاص داد.
سال ۱۹۸۹ از طرف شاعران جوان به عنوان رئيس انجمن شاعران جوان عراق انتخاب شد و در سال ۱۹۹۲ به عضويت اتحاديه روزنامه نگاران جهان درآمد.
ديوان شعرش با نام آيينه هايي براي موهاي بلندش با مقدمه عبدالوهاب البياتي چاپ شد و در سال ۱۹۹۶بردن جايزه
جهانی شعر براي ابداع، آزادي بيان و انديشه در نيويورک نام عدنان الصائغ را بيش از پيش بر سر زبان هاي محافل ادبي جهان انداخت.
در همين سال کتاب سرود اوروک را با مقدمه مفصلي از شاعر بزرگ کرد شيرکو بي کس منتشر کرد و روزنامه بابل عراق که رياستش را عدي صدام حسين برعهده داشت طي يادداشتي عدنان الصائغ را همراه فهرست بلند بالايي مهدورالدم اعلام کرد درهمين سال به او پناهندگي سياسي دادند او به ناچار براي فرار از تعقيب سفارت عراق در کشورهاي مختلف عربي درسوئد اقامت گزيد.
poetry international award در سال ۱۹۹۷ جايزه جهاني شعر
را در روتردام دريافت کرد دريافت اين جایزه او را به شاعري جهاني مبدل ساخت و باعث شد که شعرهايش به زبانهاي مختلفی از جمله انگليسي، اسپانيايي، فرانسوي، پرتغالي، رومانيايي، نروژي، سوئدي،ارمني، هلندي، روسي، کردي، دانمارکي و اخيرا به زبان فارسي ترجمه شوند. در سال ۲۰۰۵ مجموعه شعرش به زبان سوئدي جايزه کتاب سال سوئد را به خود اختصاص داد.
هکذا نجلسُ
متقابلین
أصابعنا متشابکة
وقلوبنا تهیئ حقائبها للسفر
اینگونه می نشینیم
رو به روی هم
انگشتانمان در آغوش هم
و قلب هایمان چمدان هایِ
سفر را آماده می کنند…
—————————————–
﴿وإذا السماء انشقت﴾
﴿وأذنت لربها وحقت﴾
﴿وإذا الأرض مدت﴾
﴿وألقيت مافيها وتخلت﴾
فأين ستذهب لوحات
فان كوخ
وقصائد المتنبي
ومسرحيات شكسبير
ونهج البلاغة
وسمفونيات موزارت
وما الذي سنجده في متاحف الجنة ؟
((ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ شکافته شود
ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻛﻨﺪ
[که ﺑﻪ ﺍﻳﻦ فرمانبری سزاوارتر است]
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺯﻣﻴﻦ پهن و وسیع ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺁﻧﭽﻪ که ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺍﺭﺩ را
ﺑﻴﺮﻭﻥ بریزد ﻭ تُهی ﮔﺮﺩﺩ.))
نقاشی های وَن گوگ
شعرهای متنبی..؟
نمایشنامه های شکسپیر؟
نهج البلاغة..؟
و سمفونی های موتسارت
به کجا میروند؟
و چه چیزی را در موزه های
بهشت پیدا میکنیم…؟!
—————————————–
*((سوره انشقاق آیه های ۱ تا ۴))
لا أملك خيارًا إلا ببقائكِ
و إلا فماذا ستجد من تأتي
بعد غيابكِ؟!
غير كرسي مكسورٍ ، هذا هو قلبي
ومملكة من الخراب ، هي أيامي
وشوارعٌ بلا لغة ولا ذكريات
هي كلماتي ،
لا أملك خيارًا ..
أنتِ شمسٌ، شمسٌ، شمسٌ..
وقلبي آهٌ قلبي
زهرة عبّادٍ مجنونة..
هیچ انتخابی ندارم مگر به ماندنت
وگرنه زن بعد از نبودت در من چه مییابد؟!
جز صندلیِ شکسته ، این قلب من است ..
و کشوری از ویرانی ، این روزگار من است..
و خیابانهایی خموش بی هیچ خاطرهای
این واژههای من است …
آری هیچ اختیاری ندارم ،
چارهای نیست ..
تو آفتابی ، آفتابی ، آفتاب …
و قلبم آه قلبم
گُل آفتابگردانی دیوانه….!
—————————————–
إذا كان هذا وطناً، فما شكل الزنزانة…
اگر این است وطن،
چگونه است اسارتگاه…؟!
أنينُ القطارِ يثيرُ شجنَ الأنفاقْ
هادراً على سِكَّةِ الذكرياتِ الطويلة
وأنا مُسمَّرٌ إلى النافذةِ
بنصفِ قلب
تاركاً نصفَهُ الآخرَ على الطاولة
يلعبُ البوكرَ مع فتاةٍ حسيرةِ الفخذين
تسألُني بألمٍ وذهول
لماذا أصابعي مُتهرِّئة
كخشبِ التوابيتِ المُستَهلَكَة
وعجولة كأَنَّها تخشى ألّا تُمسِك شيئاً
فأُحدِّثُها عن الوطن
واللافتاتِ
والاستعمار
وأمجادِ الأُمّة
والمضاجعاتِ الأولى في المراحيض
فتميلُ بشَعرِها النثيثِ على دموعي ولا تفهم
وفي الرُكْنِ الآخرِ
ينثُرُ موزارت توقيعاتِهِ على السهوبِ
المُغطَّاة بالثلج…
وطني حزينٌ أكثر مِمَّا يجب
وأُغنياتي جامحةٌ وشرسة وخجولة
سأتمدَّدُ على أولِ رصيفٍ أراهُ في أوربا
رافعاً ساقيَّ أمام المارّةِ
لأُرِيهم فلقاتِ المدارسِ والمعتقلاتِ
التي أَوْصَلَتني إلى هنا
ليس ما أَحمِلُهُ في جيوبي جوازُ سفر
وإنَّما تاريخُ قهر
حيث خمسون عاماً ونحن نجترُّ العلفَ
والخطاباتِ….
.. وسجائرَ اللفِّ
حيث نقفُ أمام المشانق
نتطلَّعُ إلى جثثِنا الملولحة
ونُصفِّقُ للحكّام
.. خوفاً على ملفَّاتِ أهلِنا المحفوظةِ في أقبيةِ الأمن
حيث الوطن
يبدأُ من خطابِ الرئيس
.. وينتهي بخطابِ الرئيس
مروراً بشوارعِ الرئيس، وأغاني الرئيس، ومتاحفِ الرئيس، ومكارمِ الرئيس، وأشجارِ الرئيس، ومعاملِ الرئيس، وصحفِ الرئيس، وإسطبلِ الرئيس، وغيومِ الرئيس، ومعسكراتِ الرئيس، وتماثيل الرئيس، وأفرانِ الرئيس، وأنواطِ الرئيس، ومحظياتِ الرئيس، ومدارس الرئيس، ومزارع الرئیس
ستُحدِّقُ طويلاً
في عينيَّ المبتلَّتين بالمطرِ والبصاق
وتسألُني من أيِّ بلادٍ أنا…
نالهی قطار وا میدارد اندوه تونلها را
به هدر رفته، در ریل خاطرات دیرینه
و من مات و مبهوت
خیره به پنجره
با نیمی از قلبم
که نیم دیگرش را رها کردهام بر میز،
با دختری نحیف پوکر بازی کند
با رنج و شگفتی میپرسد:
چرا چونان تابوتهای کهنه
فرسودهاند انگشتانت؟
و دستپاچه گویی هراس دست نزدن به چیزی را دارند!
که از وطن برایش میگویم
و پلاکاردها
و استعمار
و بزرگان سرزمین
و از نخستین همآغوشیها در سرویسهای بهداشتی
که بیتفاوت، به اشکهایم سر تکان میدهد و گیسوی نمنکاش را میافشاند
در زاویهای دیگر موتسارت، موسیقی میپراکند بر دشتهای پوشیده از برف…
از آنچه که باید اندوهگینتر است وطنم
و ترانه هایم سرکش و سرسخت و خجولند…
بر نخستین پیاده رویی
که در اروپا ببینم دراز خواهم کشید
و پاهایم را
رو به روی رهگذران بلند میکنم
که نشانشان دهم
شکنجههای بازداشتگاهها
و مدرسهها مرا به اینجا رسانده
آنچه در جیبهای من است
گذرنامه نیست
بلکه تاریخ زجر و سختیست….
چرا که پنجاه سال نشخوارمان علف و سخنرانیها و سیگار دستپیچ است
که ایستادهایم رو به روی دارها
خیرهایم به اجساد آویزانمان
و دست میزنیم برای رهبران
از ترسِ پروندههای خانوادههایمان
در بایگانی ادارهی اطلاعات
چرا که وطن
آغاز میشود از سخنرانی رئیس
و پایان مییابد به سخنرانی رئیس
و گذر از خیابانهای رئیس
و ترانههای رئیس و موزههای رئیس و بزرگواریهای رئیس و درختان رئیس و معاملات رئیس
و روزنامههای رئیس و اسطبل رئیس و ابرهای رئیس و لشکرگاه رئیس و مجسمههای رئیس و کورههای رئیس و مدالهای رئیس و کنیزان رئیس و مدرسههای رئیس و مزرعههای رئیس
خیره خواهد شد
به چشمانم
که خیسند از باران و آب دهان
و خواهد پرسید:
که من از کدام سرزمینم…؟!
—————————————–
گرد آوری و برگردان : سعید هلیچی

منابع:
مقاله ضحایا الخریطه_(عبدالله العُذَری)
شعر معاصر عرب(شفیعی کدکنی)
و چند سایت عربی و فارسی