
خویشتن به مثابه جهان و جهان به مثابه خویشتن
در جهانی متکثر و متکسر میزییم که دالهای بی مدلول یا چند مدلولی هژمونی غالب هستند و نشانهها و نمادهای پیشینی قراردادی دیگر مرکزیت خویش را از دست دادهاند و حتی دیگر استعارههای مفهومی لیکافی هم رنگ باختهاند و “انسان” با غیاب معنای بزرگ مواجه است و این راز دست و پا زدن انسان مدرن است که میخواهد در غیاب ماورای استعلایی و قرونوسطایی، معنایی در هنر و ادبیات برای خویش و “هستی” بیابد و اغلب ناکام میماند. شیوع و گسترش ویروس کرونا مثال بارزی از این امر است، کرونا اکثر نشانههای معنادار بنیادین انسان(دینی، فلسفی،هنری و ادبی) را به چالشکشیده است و او را در تهیشدگی بیرحمانهای پرتاب و خلع سلاح کردهاست و این امر را پیش میکشد که انسان باید مناسبات خویش را با “انسان”،”طبیعت” و “جهان” باز تعریف کند و دانستههای خود را در آپوخه گذاشته و از منظر فراخ دیگری به این قضایا بنگرد و “انسان” باید معطوف به طبیعت و زیستبوم خویش باشد؛ ” معطوف به”انسان”! چرا که به قول یونگ انسان امروزی متجدد شده است و جهان بیرون را فتح کرده است اما از “درون و در ناخودآگاه خویش در سبعیت و بربریت” میزید و این حکومتها و ایدئولوژیها هستند که انسان و “شدن” او را سامان میدهند و در حکومتهای استبدادی و خودکامه و توتالیتر این امر پر رنگتر است و دیگر انسان متعالی وجود ندارد و با شبهانسان مواجهیم و “انسان” به سایه رانده میشود… براستی غیاب “آزادی” غیاب “انسان” است!
“آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی”
درنگی درخویشتن به مثابه جهان