همواره برای بسیاری از ماها این پرسش مطرح شده است که چرا با وجود پیشرفتهای شگرف بشری در عرصههای مختلف علمی و تکنولوژیک، و با توجه به ظهور سازمانهای مردم نهاد و حامی حقوق بشر چه در داخل و چه در عرصه بینالملل که بیشتر آنها در راستای کاهش تنشها و رقابتهای بینالمللی و با هدف درازمدت دستیابی به صلح جهانی عمل میکنند، لیکن صحنهی رقابت و جنگ از میان کشورها رُخ بر نمیکشد و پیوسته شنونده و بیننده اخبارهای مربوط به کشمکش، بحران و خونریزی میان دولتها هستیم؟
شاید بتوان چرایی و پاسخ بدین پرسشی را در جهانبینی رئالیستی یافت که کاربردیترین نظریهی حاضر در زمینهی مطالعات روابط و سیاست بینالملل به شمار میرود. رئالیستها پاسخ چنین پرسشی را در آنارشیک بودن نظام بینالملل میدانند که در آن هیچگونه اقتدار مرکزی و فرای دولتها وجود ندارد که صلح و ثبات را میان واحدها برقرار کند و چنانچه واحدی بقاء و امنیت واحد دیگری را به خطر بیندازد، بتواند از واحد مورد هدف قرار گرفته دفاع کند و حق را به حقدار برساند. البته آنارشیک بودن به معنای بینظمی و هرج و مرج بودن نظام بینالملل نیست، بلکه نشان دهندهی آن است که برخلاف نظامهای داخلی کشورها که بر سلسله مراتب تشکیل شدهاند و در صورت وقوع هرگونه مشکل میتوان به مرجع ذیصلاح پناه برد و از آن کمک گرفت، اما در نظام بیرونی بینالملل هیچگونه اقتدار برتری به منظور ایجاد قواعد و رویههای قانونی وجود ندارد و آنچه هست، حاکمیت ذاتیِ کشورهاست. سلسله مراتب نداشتن نظام بینالملل با نظم داشتن آن تضادی ندارد.
حال از آنجایی که نظام بینالملل همواره و در طول تاریخ فاقد نیروی مرکزی بوده، لذا دولتها شناخت دقیقی از نیات یکدیگر ندارند و همین عامل باعث میشود که کشورها از یکدیگر ترس و واهمه داشته باشند. این ترس از آنجایی نشأت میگیرد که کشورها پیوسته بیم آن را دارند که توسط دیگر واحدها مورد حمله قرار گیرند. در نتیجه، محیط بینالملل محیط خودیاری است؛ به این معنا که چون دولتی وجود ندارد که امنیت واحدها (دولتها) را تأمین کند، همه فقط میتوانند به قدرت خود برای تأمین امنیت تکیه کنند.
دولتها خواهان فهم این هستند که دولتهای دیگر عزم استفاده از قدرت، با هدف حمله به آنان و یا تغییر وضع موجود (دولتهای تجدید نظر طلب) را ندارند و یا تا حدی قانع هستند که برای بکارگیری قدرت جهت تغییر (دولتهای وضع موجود) رغبتی نداشته باشند. اما دقیقاً مشکل اینجاست؛ تقریباً محال است که بتوان از نیات دولتها تا درجه بالایی از یقین، آگاه شد. این امر دولتها را با معمایی به نام معمای امنیت مواجه میکند. جوهرهی آن معما این است که هر دولتی که اقدام به بهتر کردن وضعیت خود در میزان قدرت جهانی کند، این عمل به حساب کشورهای دیگر نوشته میشود که قدرتشان به نسبت کمتر میشود. در دنیای برنده و بازنده [برد کلی برای یک طرف در مقابل باخت کلی طرف مقابل به حساب میآید] برای هر دولتی سخت است به گسترش احتمالات بقای خود دست بزند، بدون اینکه احتمالات بقای دولتهای دیگر را تهدید نکند. بنابراین در چنین شرایطی، دولتهای تهدید شده هر آن چیزی را که میتوانند در جهت حفاظت از امنیت خود در مقابل تهدید به حساب آمده دیگر دولتها انجام شود، انجام میدهند، که این امر خود منتهی به رقابت دائمی امنیتی در بین دولتها میشود.
در واقع تاریخ روابط و سیاست بینالملل سرشار از رقابت و همکاری میان کشورها است، اما حقیقت این است که نظام بینالملل همواره فاقد نیروی مرکزی بوده و این نظام تنها در برگیرنده مجموعهای از واحدهای سیاسی ملی است که پیشتر با یکدیگر در تقابلند. ارزشهای مشترک کافی در این نظام وجود ندارد که همکاری و سازمان در میان واحدها را تسهیل کند و از بکارگیری خشونت میان آنان جلوگیری به عمل آورد.
آنچه که میتوان از مباحث فوق استنتاج کرد این است که در نظام بینالملل آنارشیک، دغدغهی اصلی کشورها تأمین امنیت و بقای خود است و مفهومی به نام دوستی میان کشورها، مفهومی تو خالی و دستنیافتنی است. در حقیقت آنچه که میتواند کشورها را گرد هم آورد، نه نیاز به دوستی و همیاری و همدلی، بلکه اتحاد و ائتلاف موقت میان آنان بر سر منافع مشترک و مشخص است. همکاری میان دولتها امری است بسی دشوار و دلیل آن نیز وجود ترس مربوط به دستآوردهای نسبی است؛ زیرا دولتها از این مسئله ترس دارند که در صورت اتحاد و یا ائتلاف، طرف دیگر به سهم بیشتری از کیک دست یابد و میزان قدرت به نفع آن تغییر یابد.
حتی با ظهور نظریههای مربوط به همگرایی بینالمللی، دهکدهی جهانی، سازمانهای مردم نهاد (NGO)، حامیان حقوق بشر و سازمانهای بینالمللی، اما چنین واقعیتهایی هنوز رنگ نباختهاند. در واقع به باور رئالیستها سازمانهای انسانمحور بینالمللی نه تنها قادر به تغییر وضعیت موجود نیستند، بلکه بسیاری از آنان دستساز قدرتهای بزرگ بینالمللی با هدف دستیابی به منافع آنان از راههای دموکراتیک و با مشروع است و هیچ وقت نمیتوان از چنین سازمانهای بینالمللی که خود ساخته دولتها هستند انتظار داشت که برخلاف منافع ملی کشورهای خود عمل و یا رأی بدهند. سازمانهای مردم نهاد و حامی حقوق انسان در نهایت میتوانند در درون کشورهای خود مثمرثمر واقع شوند و فاقد تأثیرگذاری بخصوص در عرصه بینالمللی هستند.
در پایان، در سیاست بینالملل، هیچگونه دشمنی دائم و یا دوستی پایداری وجود ندارد. تنها منافعی وجود دارند که رفتار سیاسی دولتها در سطوح منطقهای و بینالمللی براساس آنها شکل میگیرند. شعار اینکه بدانی هیچ وضعیتی در جهان سیاست پایدار نیست این است؛ دوستی و دشمنی تداوم ندارد، اما منفعتطلبی مسئلهای پایدار است.
برگرفته شده از کتاب
احمد کعب؛ رئالیسم سعودی – مطالعهای در سیاست بینالملل – انتشارات جوینده – تهران – چاپ ۹۸