نَسيَ ظلَّهُ في الحَديقَةِ
يجري…
يهرولُ…
لا ينظُرُ خلفَه.
مُبللّا بالمطر.. و الماء يطاردهُ من كل جانبٍ.
يدخُلُ الحديقَةِ
يقف أمام البابِ.
ثمّ يجري ليَرى وجهَهُ أمامَالمرآةِ.
تذكّرَ كُلَّ الظّلالِ المرميَّةِ في الطريق،
لكنّه لا يَرى وجهَه.
هل نسيَ ظلَّهُ في الحديقةِ؟
بقى واجما، و لم تُسعِفهُ الذاكرةُ بعدُ…
فتحي ساسي
ترجمة سيد كاظم قريشي :
سایه خویش را در باغچه فراموش کرده است
میدود…
سراسیمه میشتابد..
نگاهی به پشت سر نمیاندازد.
خیسِ باران.. و آب از هرسوی، به او هجوم میبرد.
به باغچه میآید.
روبروی در میایستد.
سپس میدود تا صورت خویش را در آینه ببیند.
همهی سایههای ریخته بر سر راه را به یاد آورد،
صورت خویش را نمیبیند
آیا سایه خویش را در باغچه فراموش کرده است؟
ساکت میماند،
حافظه به یاریاش نمیشتابد…
فتحي ساسي