به بهانهی روز جهانی زن جا دارد بگویم که به جای استقبال و تقلید کورکورانه از فمنیسم غرب و پیشفرضهای تجویزیش، بایست آن را خوب واکاوی و واسازی کرد. فمنیسم غربی، این سیستم یکپارچهساز، معیار همهی کشورها با خاستگاههای گوناگون شده و طوری ما، جهان سومیها را استعمار کرده که به ابزاری برای بسط وگسترش سوژگی آنها بدل شدهایم، بهطوریکه در بازنمایی فمنیستهای مرکزنشین از زنان فرودست ( گروه حاشیهای که از حقوق شهروندی و اقتصادی محروماند)، صدای ابژههای موردنظر را نمیشنویم و این خود، نشان دهندهی تکصدایی بودن قوانین برساخته و خفه نگه داشتن صدای زنانی است که در حفرههای گفتمان دفن شدهاند.
پس همانطور که گایاتری اسپیواک میگوید، صدای سرکوب شدهی زن فرودست، این روح رنگ باخته و قربانیِ بازنماییهای مغایر با واقعیت، را میتوان از طریق نمایندگان بومی ( و نه بیگانه با گفتمان) بیدار کرد. این مقوله در اِشل کوچکتر که ایران باشد، باز به همین شکل است؛ یعنی کسانی مثل مسیح علینژاد ها، هیچگاه نمیتوانند نمایندگان مناسبی برای زنان فرودست قومیتهای سرکوب شده باشند، چرا که یک سری مطالبات همگام با طبقه متوسط دارند که اولویتها را به هم میزنند و خواه ناخواه زنان حاشیهنشین را پس میزنند.
مراد از این کلام این است که به جای فریاد زدن یک سری کلمات متعلق به گفتار غالب و نصب لوگوهای لوث، این ایدئولوژی را باید به تعلیق گذاشت و دوم اینکه به جای جستوجوی برابری زن و مرد که ظالمانه یکسانساز است و حامل دغدغههای غالبا مردانه است و جایی برای زن و زنشدگی باقی نمیگذارد، به دنبال قلمروزدایی و بازقلمروسازی ایدههای نو و خلق هویتهای متفاوت باشیم.