طبیعت حق به جانبانهی انسانی همواره او را در هالهای از نادانی نگاه میدارد که مانع از رسیدن او به بینشی صحیح از مسائل پیرامون خویش میشود. هنگامی که انسان به دیدهها و شنیدهها کفایت کرده و از آنها علمی استخراج میکند که در نظرش او را به سرمنزل مقصود میرساند و آن یافتهها را تمام و کمال میپندارد و صرفا به همان ها بسنده میکند، عملا درهای حقیقت را به روی خود میبندد. چرا که هرگز شنیدهها و دیدهها تمام واقعیت نبوده؛ بلکه میتوان گفت تنها سایه و پژواکی از آنها هستند، و انسانهایی که قادر به مشاهده بیش از سایه نیستند و آن را همه چیز میپندارند، از دریافت حقایق عاجزند.
حال انسانهایی که هر کدام خود را در مسیر حق و پرچمدار حقایق میبینند، هر یک در سویی از این سایهها قرار گرفتهاند و هر یک پژواکی متفاوت از دیگری به گوششان میرسد که همان را حقیقت پنداشته و از آن به مقام دفاع بر میآیند و در برابر دیگری قد علم کرده و مدعی حقانیت دیدهها و شنیدهها، و در نهایت دیدگاه و بینش خویش میشوند و به عبارتی دیگر حقیقت را محصور به خود میکنند.
گاه از میان این مردمان، فردی یا ملتی، آگاهانه یا ناآگاهانه، پا فراتر از جهان سایهها میگذارد و با جهانی مملوء از تفاوتها روبرو میشود. جهانی متغایر با آنچه در سر پرورانده بود. جهانی با حقایقِ ژرفتر و پررنگتر!
پس از درک مفاهیم و یافتههای جدید، آنگاه که در صدد روشنگری بر میآید، آن هنگام است که نبردی بیپایان را آغاز میکند، نبردی که پایان خوشی ندارد، نابودی یا گریختن دو انتخابی است که در پایان در انتظارش خواهند بود..
تسلیم و صلح امکانپذیر نیست؛ آنکه در نور قدم زد، ناممکن است پا به عالم سایهها بگذارد…