
متن معیار بودن است؛ بودن بهتر از نبودن
عبدالله محیسن مدرس فلسفه در پاسخ به این پرسش که در بارهی هستیداشتن چه نظری میتواند داشته باشد گفت: همواره در وهلهی اول میبایست پرسید که اصلا هستی به چه معنایی است و آیا منظور از هستی در اینجا در تناظر با نیستی قرار میگیرد؟ به این معنی که هیچ چیزی نبوده و بهیکباره همه چیز از نیستی، هستی یافته است؟ و یا چنانکه مقصود پرسنده برمیآید هستی به معنای حیات و زندگی است و از بین این حیات و زندگی گویا حیات و زندگی انسان بیشتر مد نظر باشد. از طرفی هم در این پرسش کلمهی نظر داشتن گنگ است. شاید بتوان این کلمه را این طور تفسیر کرد که بهطور کلی با حیات، زندگی و هستی یافتن «موافق» هستم یا خیر؟ اگر مقصود این باشد باید اضافه کنم من فکر میکنم که از هر جهت، بودن بهتر از نبودن است و از این منظر بله! با هستی داشتن موافقم. لایبنیتس نیز چنین نظری دارد که در برابرِ جهانهای ممکنِ دیگری که امکان داشت به جای این جهان هستی داشته باشند، این جهان بهترین جهان ممکن است. حال اینکه این جهان، برای شخصِ من بهترین جهان ممکن است، درست نمیدانم و نظری ندارم، اما همین که هستم و وجود دارم در کل بهتر از نبودن است و در کل اگر هستی به معنای زندگی باشد، من این زیستن را علیرغم همهی محنتهایش دوست دارم و ستایش میکنم.
عبدالله محیسن از نظرگاه فلسفی در خصوص این پرسش که آیا خدا دارای صفات بد هم هست یا سرتاسر خوبی و نیکی است پاسخ داد: باز هم حدس میزنم یکی از پیشفرضهای موجود در این پرسش این است که چون مخاطب این پرسش یک فلسفهدان یا فلسفهورز است، شاید چندان هم به خدا معتقد نیست. زیرا در ذهن اغلب مردم چنین نقش بسته که کسانی اهل فلسفه شمرده میشوند اغلب به وجود خدا چندان باوری ندارند؛ اما در پاسخ باید بگویم که در فلسفه به کلی حساب ایمان و شیوههای موجود در آن، برای تقویت و ارتقای آن از عقل و استدلال جدا شده است. در فلسفه اولویت این نیست که وجود خدا و صفاتی که میتوان برای او قائل شد اثبات شوند. در فلسفه آنچه برخی از مسائل آن را تشکیل میدهد چیستیِ خودِ ایمان است؛ ایمان به عنوان یک پدیده که خود را در عمل آدمیان آشکار میکند. با این همه من آنچه در پرسش شما نامش خداست را میخواهم فعلا نام دیگری برایش قائل شوم و البته هم میگویم که هیچ اصراری برای اقناع یا ترغیب کسی که مخاطب این پاسخ است ندارم تا دربارهی آنچه میگویم انتظار پیروی و مقبولیت داشته باشم. میتوان خدا را نوعی «شعور» یا «آگاهی» نامید؛ چراکه به قول اسپینوزا، نگاهِ انسانها اغلب چنین بوده که خود را مرکز جهان، هستی یا طبیعت تفسیر کنند، چنانکه هر آنچه هست را برای خدمترسانی و تقویم هستیِ انسانی فهم کرده باشند. همچنین وجههی تمایز و برتری هستیِ انسان در داشتن قوهی عقل و شعور، نسبت به باقی موجودات دیده شده و اگر هم اعتقادی به وجود خدا پیدا شده، آن اعتقاد اغلب از قیاس به نفسها و فرافکنیِ ویژگیهای انسانی خالی نبوده است. چنانکه خدا موجودی دیده شده که همهی موجودات را در محوریت انسان خلق کرده و به همین شکل خوب یا بد بودن ویژگیها و صفات این خدا، از چنین نگاهِ مرکزیتمحوری نشأت گرفته است. خدا نیز آن موجود قدرقدرتی دیده میشود که تنها تمایزش با انسان در این است که همان صفات انسانی را به شکل والاتر و کاملتری دارد. همانند خشم، شادی، غرور، قدرت، دانایی و … . بهطور مثال انسان آن زمانی که احساس خستگی کرده، به قول نیچه نوعی انتها و آخرت به منزلهی اتمامِ کار و مشقتهای زندگی و آرامش گزیدن بهطور ابدی را در نظر گرفته که این خدا همچون یک پاداش برای او در نظر گرفته است. یا مثلا این انسان زمانی که از کسی یا امری طبیعی، ضرر و زیانی به او رسیده، این خدا آن ضرر را در عوضِ اعطای چیزی برایش برطرف میکند و … . به این شکل از این چشمانداز میتوانیم ببینیم که انسان، اغلب خواسته است خودش و تمناهای خودش را در خدا ببیند تا آنکه بهعکس، اجازه دهد خدا، خودش را آنطور که هست – و نه آنطور که انسان میخواهد و به نفعش تمام میشود – نشان دهد. به همین ترتیب در تفسیر خوب و بد بودن ویژگیها و صفات برای خدا، بایستی این نکات را مدنظر قرار دهیم. برای همین، در ساحت فلسفی، حکم صادر کردن نسبت به ویژگیها و صفاتِ خدا یا همان آگاهی و شعور را، همواره باید تلاش کرد معلق نگه داریم و همواره نیز مراقب باشیم که مبادا صدور این حکمها با خواستهها و سلایق شخصیمان گره خورده باشند. از این رو تفکر فلسفی، ما را مجاب میکند که مراقب پیشفرضها و همچنین محدودیتهای عقل بشری در شناخت هر پدیده باشیم.
وی در خصوص این پرسش که آیا معرفان مذهبی خدا را آنگونه که هست به ما معرفی کردهاند معتقد است که بایستی در درجهی اول مشخص کنیم که مقصود از معرفان مذهبی چه کسانی هستند. اگر نگاهی به تاریخ ادیان و مراحل آنها که خود را در پیدایش مذاهب نمایان میکنند کنیم، متوجه خواهیم شد که این معرفان از پیامبران تا مبلغان، واعضان، پیروان و حتی مخالفان و منتقدان یک دین یا مذهب را شامل میشوند؛ بر آنم که حتی مخالفان و منتقدان میتوانند معرف یک دین یا مذهب باشند. چراکه به هر حال تفسیر و رویکردی نسبت به یک دین یا مذهب ارائه میدهند. اما چنانکه از پرسش برمیآید در این جا معرفی بیشتر ناظر به همان پیامبران و مبلغان یا کسانی است که به دلایلی خود را جانشینان آنان معرفی میکنند. کسانی که سیاق و سیرهی پیامبران را دنبال کردهاند و سپس با توجه به شرایط هر زمانهای که این اشخاص در آن حضور داشتهاند ناچار، تفسیر جدیدی از دین یا مذهب ارائه دادهاند که ممکن است اغلب آنها، نیت و هدف صادقانه و خالصانهای داشته باشند. با این همه با رجوع ما به مکاتب و فلسفههای تفسیری در خواهیم یافت که با هر چه دورتر شدن از زمان اولین معرفان که همان پیامبران باشند، اغلب ناخواسته اموری را به تصور مردم از خدا اضافه کرده و یا کاستهاند و این امر هم از مقتضیات و محدودیات بشر ناشی میشود.
از طرفی باز هم با رجوع به آراء فیلسوفی همچون اسپینوزا متوجه میشویم که خطاب دینی که خود را در کلام پیامبران آشکار میکند، اغلب خطابیست که همراه با تمثیل، استعاره، کنایه و مجاز است؛ چراکه پیامبران ناچار بودهاند آن آگاهی و شعوری که خود به آن باور یافتهاند را به شکلی در آورند که برای همهی مردم قابل فهم و قابل تصور باشد. برای همین آنها برای نمایان کردن خدا و جا انداختن تصور او در ذهن آدمیان از آن چیزهایی استفاده میکنند که برای اغلب مردم در زندگیِ روزمرّهشان قابل لمس، شناسایی و فهم باشد. به همین شکل آنان قوهی تخیل مخاطبان خود را نشانه میروند تا کسانی هم که بهعنوان عالم و دانشمند از قوهی تعقل و استدلال بالایی برخوردار هستند، از این خطاب تخیل بگذرند و به تصور خدا نزدیکتر شوند. اما این خطاب تخیلی برای قدرتمندان اجازهی تاویل و تفسیرهای دلبخواهی را میدهد تا از آن، استفاده کرده و مدلول اصلی خطاب معرفان مذهبی را تغییر دهند و آن را در جهت رسیدن به مطامع و منافع فرقهای خودشان برای انباشت بیشتر ثروت و قدرت قرار دهند و به این شکل ذهن مردم سادهدل را از خدا و تصویرش مشوش کنند. به این ترتیب کمکم و به مرورِ گذر روزگاران تصور خدا در ذهن اغلب مردم تغییر پیدا میکند و در این بین حتی معرفانی که خالصانه در پی حقیقت و خدا میروند تا آن تصویر را اصلاح کنند از چنگ این تغییراتِ معنایی و تصویری از خدا نمیتوانند خود را آزاد کنند. برای همین اگر هم کسی با جهد و تلاشهای بسیار به تصویر خدا چنانکه هست رسیده باشد، در میان این بلبشو و بینظمیِ تصویرهایی که برخی با در دست داشتن قدرت و رسانه از خدا و دین ارائه دادهاند، خود به تنهایی نمیتواند تا حقیقت را جار بزند. خطاب دینی بهخاطر آنکه تخیل مردمان را نشانه میرود بالقوه مستعد این چندگانگیِ تفسیری از خداست. برای همین هر کسی بایستی به جهد و تلاش فردی خود در این زمینه رجوع کند و آنچه را هم درک و فهم کرده بایستی برای خودش نگه دارد تا بیشتر از این به ازدیاد مذاهب نیفزاید و به این چرخهی باطل دامن نزند. چنانکه در این حوزه درک و فهم خود را شخصی نگاه دارد و در صدد باوراندن به دیگران نباشد. چون در غیر این صورت همین اوضاع اجتماعی موجود در جهان امروز تنها به آشفتگی و سؤاستفادههای بسیاری از مردم و قدرتمندان از خدا دامن خواهد زد.
این استاد فلسفه در انتها افزود: پیش از تهیهی گزارشهای موضوعی و گفتوگوهای اختصاصی و … عموما پرسیده می شود که عبدالله محیسن از خودش برای ما میگوید؛ فرض را بر این میگذارم که در این گفته از سوی گویندهی آن نوعی پرسش، پیشفرض گرفته شده و من آن را به این شکل تفسیر میکنم که خواست گوینده این است که بداند خودِ عبدالله محیسن کیست؟ در این باب یاد سخنرانیای از مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی قرن اخیر میافتم، آن زمانی که قرار بود در سمیناری دربارهی ارسطو صحبت کند، خیلی خلاصه گفت که ارسطو در فلان تاریخ به دنیا آمد، فلان مدت زندگی کرد و سپس مُرد!
شاید بهطور خلاصه هایدگر این نکته را میخواست به مخاطب برساند که آنچه از ارسطو برای ما مهم است نه شخصیت و زندگی و اتفاقات خاصی که در این زندگی برای ارسطو روی داده است، بلکه متن و اثری که ارسطو برای ما بر جای گذاشته است در اولویت قرار دارد. چنین مواجههای از سوی هایدگر میتواند این امر را به ما بیاموزد که بهطور اساسیتری مواجههی آنچه تمدن و فرهنگ غرب با گذشته و بزرگان داشته است، «شخصیت» یا «چه کسی بودن» یک نویسنده یا هر صاحب اثری، بر متن و اثر او پیشی نمیگیرد؛ چنانکه در تفسیر متن و اثر بایستی از برخوردهای شخصی و فردی که اغلب سلیقهای و ذوقی از آب درمیآیند برحذر شویم و در اینجا میتوان از «تقدم متن بر شخص» که توجه به آن در زمانهی ما و بهخصوص در فرهنگ ما که از اشکالات و بحرانهای عمیقی رنج میبرد، میتواند یکی از نکات اساسی راهگشا، برای گذر از این اشکالات و بحرانها باشد. چراکه به نظرم، ما هنوز برای دسترسی به امری همچون «انصاف» در قضاوت و نقد آثارِ دیگران هنوز قائل به این تفکیک و تقدم آن یکی بر این نشدهایم. برای همین اغلب میبینیم که آیا از کسی درست خوشمان میآید یا نه و بعد به تایید یا نفی متن و اثر او میپردازیم. چنین رویکردی بسیار میتواند مخرب باشد و در اخلاق روزمرّه و کنشهای فرهنگی مهلک از آب درآید. برای همین من در این جا نه آنکه خود را به اندازهی بزرگانی همچون ارسطو و هایدگر بدانم – و آن هم این بزرگی به تبع متن آنهاست و نه آنکه از چه شخصیتی برخوردارند بازمیگردد – مخاطب را به گفتهها و نوشتههایی که از من شنیده و خوانده به عنوان اثر و متن، ارجاع میدهم و تصمیم را بر عهدهی او میگذارم که انتخاب کند خودِ عبدالله مجیسن برای او چه کسی باشد.