ادنا اوبراین، متولد ۱۵ دسامبر ۱۹۳۰ ، یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان، شاعران و رماننویسان ایرلندی است. او در دورهی هنری خود جوایز زیادی دریافت کرده است؛ از جمله جایزهی کینگزلی آمیس ۱۹۶۲، جایزهی کتاب لس آنجلس تایمز ۱۹۹۰، جایزهی انجمن نویسندگان ۱۹۹۳، جایزهی اروپایی ادبیات ۱۹۹۵، جایزهی قلم ایرلند ۲۰۰۱، مدال یولیسیز ۲۰۰۶، جایزهی یک عمر دستاورد ادبیات ایرلندی ۲۰۰۹، جایزهی بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر ۲۰۱۱٫ انتشار کتابهای او تا سالها در ایرلند ممنوع بود. وی به خاطر نگارش مجموعه داستان کوتاه «قدیسان و گناهکاران» برندهی جایزهی فرانک اوکانر شد. از برجستهترین رمانهایش میتوان به «نوری از شب»، «دختران کشور»، «دختری با چشمان سبز» و… اشاره کرد.
نولا اوفالیان دربارهی این کتاب میگوید: این کتاب از قدرت و احساس اشباع شده که در آن عشق ظریف و روزمره و حتی فکاهی مانند بین مادر و دختر را طوری به نمایش می گذارد که شکوه احساسات قلبی در آن متجلی میشود. در اینجا اِدنا اوبراین حتی پا را از احساسات خودش فراتر میگذارد. بینش و فراست او بیشتر شبیه پیشگویی است.
و فرانک مکورت در اینباره میگوید: شما صفحات این کتاب را با اکراه ورق خواهید زد، برای اینکه هر صفحه از آن به قدری اغواکننده و خیرهکننده است که دلتان نمیخواهد از آن دست بردارید. چه در بروکلین باشد، یا لندن یا هرجای دیگر، جزئیات و اتمسفر آن شهر را به خوبی ارائه میدهد. و کدام نویسنده در جهان میتواند با اِدنا اوبراین در به تصویر کشیدن عاطفهی انسانی برابری کند؟ من میگویم، هیچ کس.
خانم فاطمه عزتی سوران مترجم رمان در مورد رمان نوری از شب میگوید: «در تمام مدت زمان ترجمه این رمان شگفتزده بودم از وسعت و تعداد قصهها. این حجم از تنوع قصه در یک رمان دور از انتظارم بود. هر بار که ترجه اپیزود جدیدی را آغاز میکردم، هرگز ذهنیتی در مورد آنچه که قرار بود روایت شود نداشتم. رمان نوری از شب یک رمان نبود، دهها رمان در یک رمان بود، کاری که تنها از ادنا اوبراین بر میآید.»
از این مترجم کتابهای زیادی به فارسی ترجمه شده که از این میان میتوان به «این دشتها» اثر جرالد مورنان و «جنگل نروژی» اثر هاروکی موراکامی اشاره کرد.
در مورد رمان:
رمان «نوری از شب» که برای اولین بار به فارسی ترجمه شده، یکی از شاهکارهای ادبی جهان است. نویسنده چنان تسلطی بر کارش دارد که خواننده را به تعجب وامیدارد. داستان به سبک رئال روایت شده است. نویسنده در بازهی میان سخن نخست و سخن آخر که به صورت اول شخص روایت شده، چند فصل ترتیب داده و در اپیزودهای مختلف، مستقل و متوالی داستان را با روای اول شخص و سوم شخص به پیش میبرد. اپیزودها بسیار متنوع، مستقل و گاهی دور از انتظار هستند؛ با اینحال زندگی سه زن از سه نسل یعنی دیلی، مادرش بریجیت و دخترش اِلیئنورا را خوب روایت می کنند و هرچند که این سه زن همواره در رنج و مشقت بوده و هستند، با این حال رمان سیاه و سفید و حتی خاکستری نیست، رمان پر از رنگ است، و امید در آن موج می زند. نویسنده توانسته روابط مختلف را در چارچوبهای مختلف به خوبی به تصویر بکشد. مهر مادری، سردرگمیها، هرزگیها و نیاز حقیقی جامعه غربی به معنویت به خوبی به تصویر کشیده شده است.
دیلی به خاطر بیماری اش در بیمارستانی در دوبلین بستری میشود و داستان در فاصله مدّت زمان بستری شدن او در بیمارستان تا مرگش روایت میشود. با خوردن چند قرص خوابآور دورهی جوانی و سفر او به آمریکا روایت میشود، با نامههایی که دیلی برای دخترش نوشته یا مادرش بریجیت برای دیلی نوشته به آینده و گذشته پل میزند، با بازگشت الیئنورا که نویسنده مشهوری است که در خارج از کشور زندگی میکند و دیدارشان در بیمارستان، سری به سرگذشت او میزند و زندگی او را با تمام فرازها و فرودها با تصویر میکشد و در نهایت، دست نوشتهها و نامهها کارخودشان را میکنند. در فصلی که مربوط به دست نوشته های الیئنورا است که کاملا اتفاقی به دست مادرش رسیده و مخاطب از قضا مادرش است، دیلی خوب میفهمد که کلماتی که روی کاغذ نوشته شده اند هم میتوانند اسرار را فاش کنند و فصل مربوط به نامههای دیلی به الیئنورا که در نوع خودش بی نظیر است. کتاب نوری از شب سبک زندگی مردم کشور ایرلند را طوری به تصویر میکشد که خواننده حس میکند سالهای زیادی با مردمان این سرزمین حشر و نشر داشته است.

بخشی از رمان:
عکسی دارم از مادرم، زن جوانی در پیراهنی سفید که کنار مادرش ایستاده و مادرش بر صندلی آشپزخانه در مقابل باغی از درختان همیشه سبز نشسته است. مادرش، محزون و دعاگو به انگشتان در هم گره خورده اش خیره شده. مادرم، برخلاف اعجاز پاکی و پاکدامنی پیراهن سفید و مهربانی توی ظاهرش، صدای نزدیکی با جهان واپسین را شنیده و تصویری از کشتی سفید را در آن دوردستها، توی دریاها دیده است. چشمهایش به طرز تکاندهندهای روشن و زیبا هستند.
این عکس باید در یک روز یکشنبه و بنا به دلایل خاصی گرفته شده باشد، شاید به خاطر کوچ زودهنگام دخترش است. سکوت و سکونی بر آنجا حاکم است. شرجی هوا را میتوان حس کرد، خورشیدی که بیوقفه بر سر درختان خوابآلود، بر روی مزارع وصفناپذیر و باریکهی آبیرنگ کوه میتابد. بعد همچنان که روز خنکتر شده و آنها به درون خانه میروند، صدای فریاد آبچلیک از میان مزارع شبیه به هم خواهد گذشت و از روی دریاچه به سمت کوه آبیِ مه گرفته بالا خواهد رفت، صدای شبِ تنهایی آن پرنده چنین است، مانند صدای شبِ تنهاییِ مادرها، که میگویند، تقصیر ما نیست که چنین گریه میکنیم، تقصیر طبیعت است که نخست ما را پر و سپس خالی میکند.
چنین است قهر مادرها، چنین است فریاد مادرها، افسوس مادرها چنین است، بیوقفه تا آخرین روز، تا آخرین سایه آبیرنگ، تا آخرین تپانچه، تا غروب آفتاب و تا آخرین غبار در حال مرگ.