
واکاوی نسبت میان گفتوگوی فلسفی و دوستی در تعلیم و تربیت از دیدگاه جان دیویی
تقریباً همهی افراد در زندگی با پرسشهایی از جمله؛ «ما از کجا آمدهایم؟»، «انجام چه کاری خوب یا بد است؟»، «بعد از مرگ به کجا میرویم؟»، «چرا شب و روز میگذرد؟»، «چرا ما هستیم؟»، «چرا من باید با دیگران ارتباط بگیرم؟» و… مواجه میشوند.
اندیشیدن برای پاسخ به این سؤالات ما را با سؤالاتی بنیادیتر مواجه میکند. معمولا این پرسشها، پرسشهایی کودکانه تلقی میشوند که از نوعی حیرت و شگفتی نشأت گرفتهاند، اما درواقع این پرسشها فلسفیاند و از نوعی کنجکاوی فلسفی برمیخیزند که به خودی خود بسیار مهم و بنیادیناند. درواقع پرسنده از نوعی جهل رنج میبرد که میخواهد بر آن فائق گردد و در جستوجوی دانستن است، یا به معنایی، همانند یک فیلسوف به فلسفهورزی اشتغال دارد.
اگر بخواهیم از منظری هستیشناسی این پرسشها را مورد مداقه قرار دهیم، به مفهوم «دیگری» میرسیم. دیگری که از دیدگاه پدیدارشناسان، هستهی فعلیت دهنده به تمام روابط انسانی است. درواقع بخش بزرگی از شناخت ما دربارهی انسان و هستی بواسطهی «ارتباط» شکل میگیرد. از مهمترین مقولاتی که تحت عنوان «ارتباط» شکل میگیرد، عشق و دوستی است. پر کاربردترین واژگان برای عشق و دوستی در زبان یونانی، سه واژهی آگاپه، اروس و فیلیا میباشند. آگاپه نوعی عشقی عرفانی و اروس هم عشق جسمانی و جنسی را شامل میگردد. در بین این سه واژه، فیلیا معنای گستردهتری را دربر میگیرد، و مورد توجه ارسطو نیز بوده است. فیلیا به معنای دوستداری است، و دربارهی عشق به خود، خانواده، جامعه، کار، دانش، هنر و … است. درواقع فیلیا ریشه در فیلوسوفیا یا واژهی فلسفه دارد و از این رو با عنوان عشق ذهنی یا اندیشهای تعریف میشود. شایان ذکر است که در این جستار مفهوم «فیلیا» برای ما اهمّیّت دارد و فحوای متن به این مفهوم باز میگردد، برای تبیین بیشتر ما به ماهیت واژهی فلسفه میپردازیم. واضحترین تعریفی که میتوان از واژهی فلسفه ارائه داد: یک کلمه اصیل یونانی است که از واژهی فیلوسوفیا(philosophia) برگرفته شده است. فیلوسوفیا ترکیبی از دو واژهی یونانی فیلو(philo) به معنای دوستدار یا جستجوگر و سوفیا(sophia) به معنای دانایی یا آگاهی است. بنابراین فیلوسوفیا دوستدارِ دانایی معنا میشود. با توجه به تعریف واژهی فلسفه میتوان گفت کسی که به فلسفه اشتغال دارد فیلسوف نامیده میشود و تقریباً فیلسوفان هم به دنبال انواع دانش بودهاند.
حتماً این جمله که کودکان فیلسوفانی بالفطره هستند به گوشمان خورده است. کودکان آنگونه که جان لاک میگوید ذهنشان همانند لوح سفیدی است که چیزی بر روی آن نوشته نشده، و از این رو با دیدن هر چیز جدیدی شگفت زده میشوند و دربارهی چیستی آن پرسش میکنند. دیوید وایت نویسندهی کتاب «فلسفه برای کوچکترها» در مقدمهی کتاب اشاره میکند به تجربهاش از تدریس فلسفه به دانشجویان منفعلی که به فلسفه علاقه نداشتند و از این رو وی تصمیم گرفته به کودکان و نوجوانان فلسفه تعلیم دهد. از دیدگاه وایت کودک و نوجوان در مسائل مهم کاملاً صاحبنظر هستند، و اگر موضوعات خوب به نحو شایسته برای آنها مطرح شود، افکار و اندیشههای شگفتانگیزی از خود بروز میدهند.
وی میگوید: ” یونانیان باستان اعتقاد داشتند که فلسفه از شگفتی و حیرت آغاز میشود. اگر این اعتقاد صحیح باشد، کوچکترها میتوانند فلاسفهی خوبی باشند، چون به طور طبیعی از خیلی چیزها متعجب میشوند. اگر شما هم گاهی تعجب کردهاید که چرا رویدادی احساسی خاص در شما به وجود میآورد؟ چرا حیوانات یا گیاهان این شکل هستند؟ چرا ستارهها در شب میدرخشند؟ چرا ماشینها کار میکنند؟ شاید شما هم فیلسوف باشید. وی میگوید فلاسفه لزوماً خردمند نیستند اما میخواهند خردمند و آگاه شوند. آگاه از چه؟ فلسفهی سنتی میگوید آگاه از همه چیز، از خود، از اطرافیان و از دنیایی که در آن زندگی میکنند. برای مثال، آیا هیچ وقت از خود پرسیدهاید آیا کسی را که دوست خود میدانید، واقعاً دوست شماست؟ هیچ فکر کردهاید که زمان چیست؟ چیستی زمان با این سؤال که «ساعت چند است؟» تفاوت دارد. آیا هیچ فکر کردهاید در کلاس ریاضی وقتی به اعداد فکر نمیکنید، اعداد چه میشوند و چه اتفاقی برایشان میافتد؟ این پرسشها قدیمی هستند و همواره فیلسوفان به تفکر دربارهشان پرداختهاند. سوالات دیگری که ممکن است مطرح شود آیا کامپیوترها میتوانند فکر کنند؟ آیا میتوان مطلقاً به چیزی فکر نکرد؟” (وایت: ۹_۱۰) این روش پرسشگری و زاییده شدن پرسش از دل پرسش، به سقراط فیلسوف یونانی باز میگردد. در این راستا، پرسش اساسی مقالهی حاضر این است که آیا فلسفه میتواند در حوزهی تربیت کاربرد داشته باشد؟
سقراط از جمله مربیانی تلقی میشود که با شاگردانش رابطهای گفتوگو محور و دو سویه برقرار میکرد و درواقع هدفش از بهکارگیری روش دیالوگ محور نوعی تربیتی فلسفی بود. امروزه با پدیدهای به نام فلسفه برای کودکان، با نام اختصاری (p4c) یا (فبک) مواجهیم، که مطابق با روش سقراط انجام میگیرد و هدفش تشویق کودکان به تفکر انتقادی با پرسشهایی فلسفی است، پرسشهایی که با سؤالاتی فلسفی که در دانشگاه مطرح میشوند تفاوت چندانی ندارند. بنیانگذار فبک پروفسور متیو لیپمن است. محور اصلی فبک بر پایهی آموزش گفتوگو محور و تفکر منتقدانه است. لیمپن فلسفه را وارد نظام آموزشی کرده با این هدف که سیستم آموزشی بعنوان یک بافتار کمک کننده باشد تا روابط مبتنی بر دوستی و دموکراسی ارتقا یابد. بنابراین فهم ما از دیالوگ فلسفی یا پرسشهای فلسفی و تفکر انتقادی، ما را به درک درستی از دوستی و تعامل میرساند. درواقع آموزش تفکر انتقادی میتواند قدرت تفکر و استدلال دانشآموز (کودک) را تقویت کند و بر این اساس، کودک مهارت و توانایی را کسب میکند که میتواند در فرایند ارتباطش با دیگران مؤثر واقع شود.
اصطلاح تفکر انتقادی برای شناسایی و تعریف هدفی آموزشی، به جان دیویی فیلسوف آمریکایی باز میگردد که بیشتر و به طور معمول تفکر تأملی نامیده میشود. شایان ذکر است که بگوییم لیپمن در شکلگیری فبک متأثر از دیویی بوده است. جان دیویی فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، فلسفه را به مدارس برد و معتقد بود که مدارس و کلاسهای درس باید نمادی از شرایط زندگی واقعی باشند. یعنی کودکان این اجازه را داشته باشند که در فضای کلاس برای فرایند یادگیری شرکت کنند تا در نظام اجتماعی جهت تعامل با دیگران منعطف باشند. “به عقیدهی رورتی، دیویی با وارد کردن فلسفه به کلاسهای درس مدارس دانشآموزان را به ساختن جامعهای مبتنی بر مشارکت و همکاری با یکدیگر و اجتماعی کردن تفکر فلسفی تشویق میکرد و امیدوار بود امیدهای فلسفی تبدیل به امیدهای اجتماعی شوند.” (اصغری، ۱۳۹۵: ۱۳۴)
در نظام آموزشی سنتی ما شاهد پیاده کردن استانداردهای مشترک و شبیهسازی هستیم که بیشتر تمرکزشان بر افزایش پیشرفت تحصیلی دانشآموزان است، درنتیجه این روند سبب برانگیخته شدن مخالفت بسیاری از متفکران از جمله جان دیویی شد. “دیویی یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان و آموزشگران قرن بیستم بود که مسیر جدیدی را برای تفکر و فرآیندهای آموزشی ارائه داده است. وی بهخاطر اعتقادات دموکراتیکیاش، ساختارهای اقتدارگرا و همچنین روشهای آموزشی سنتیِ مدارس را رد کرد. دیویی به آموزش ترقیخواهانه معتقد بود و از اصلاحات در زمینههای پداگوژیکالی، یاددهی و برنامههای درسی مدارس حمایت کرد. از همه مهمتر آنکه مبدأ و محور فلسفه تعلیم و تربیت او کودک است. امروزه فلسفهی تعلیم و تربیت دیویی و ارتباطش با تجربه، دموکراسی، انسانگرایی و پراگماتیسم تا حد زیادی نظام مدرن آموزش و پرورش سراسر جهان را تحت تأثیر قرار داده است.” ( sikandar,2015:191) درواقع در دورهی معاصر یکی از مکاتب مهم و تأثیرگذار در حوزهی تعلیم و تربیت پراگماتیسم بوده است. پراگماتیسم فلسفهای آمریکایی و روشی انتقادی به فلسفهی سنتی و ایدهآلیسم است و هدفاش کشف دانشی عملی است. پراگماتیستها برخلاف فیلسوفان کلاسیک به کاربرد مفاهیم فلسفی در زندگی روزمره میپردازند. به عقیدهی آنها هیچ حقیقت عینیای وجود ندارد، و حقیقت عینی یعنی یک مفهوم فلسفی بتواند راه حلی عملی و معنادار ارائه دهد. درواقع از دیدگاه پراگماتیستها فلسفه باید بمثابه یک شیوه و ابزار برای حل مسائل روزمره بهکار آید.
دیویی بر تعامل و ارتباطات انسانی تأکید داشت، و ارتباط را پدیدهای شگفتانگیز تلقی میکرد. “در کتاب مشهورش «تجربه و تعلیم و تربیت» که نخستین بار در سال ۱۹۳۸ منتشر شد، تجربه را بمثابه مؤلفهای ضروری از فرآیند آموزش در نظر میگیرد. بهعبارتی دیگر از نظر وی یک رابطهی اساسی بین تعلیم و تربیت و تجربهی شخصی وجود دارد.” (rizk, 2011: 2) و هدف آموزش و پرورش باید این باشد تا از طریق آموزگار این تجربیات را ارزشگذاری و هدایت کند. ( sikandar,2015:194)
درواقع هدف آموزشی دیویی از بُردن فلسفه به مدارس، افزایش توان انسانی برای رشد است. از منظر او گفتوگو مهمترین ضابطه برای ایجاد رشدی پایدار است. از این رو معتقد بود آموزش از طریق نگرشهای تربیتی فلسفی میتواند نقش مهمی برای توسعهی یک جامعه و شهروندانش داشته باشد، و در این میان به نقش آموزگار تأکید ویژهای داشته است، چرا که این معلم است که از طریق آموزش و دیالوگ با دانشآموزان میتواند بر ادراکات و شناخت آنها تأثیر گذار باشد. اهمّیّت این موضوع از آن جهت است که هدف آموزشی دیویی نه صرفاً بر شکوفایی تواناییها و ادراکات بلکه اخلاق و زیباییشناسی را هم دربر میگیرد.
دیویی برای توصیف دیدگاه زیباییشناختی خود نسبت به تربیت اخلاقی از مفاهیمی چون تجربه، کمالیافتگی، تصور، تخیل و … استفاده میکند. او معتقد است که هر تجربهای واجد داستانی برای نقل کردن است، هر تجربهای با طرح خودش، آغاز و حرکتش به سمت پایان، واجد حرکت و جنبش موزون خود است. درواقع هر تجربهای با کیفیت غیرتکرار پذیرش در سراسر زندگی نمود دارد. هر تجربهای توسط تأملات ذهنی حمایت میشوند و از طریق هنر، سودمندی و زیبایی آن درک میشود. دیویی همانند شیلر (Friedrich Schiller)، هنر را ایفا کردن نقش مهم اخلاقی از طریق فرافکنی و ارائهی تخیل میپنداشت. ( ایمانی و دیگران، ۱۳۹۶ :۳۹)
بنابراین هنر میتواند در شکلگیری شخصیت و تصورات اخلاقی تأثیر بگذارد. فعالیتهای هنری سبب تقویت و پرورش مشارکت و همدلی میگردد. اگرچه برخی از فعالیتهای هنری خودجوش هستند اما اکثر آنها برای برخی از اهداف اجتماعی معین از جمله افزایش وحدت و همدلی گروهی سازماندهی میشود. برای مثال رقص شکار یا رقص جنگ صرفاً گونهای نمایش را نشان نمیدهند و کاملاً اشتباه است که فرض کنیم فقط برای اهداف دراماتیک بهکار میآیند. ( bresnahan, 2018: 10) پُر واضح است که این مثال بیان کنندهی دیدگاه روشنی از تأثیر هنر بر تصورات اخلاقی از دیدگاه جان دیویی است، و از سویی اشاره به مفهوم مشارکت که یکی از فرایندهای رشد برای اهدافی تربیتی تلقی میشود.
فهرست منابع:
- اصغری، محمد(۱۳۹۴)، امید تاریخی جایگزین امیدهای فراتاریخی: تأملی بر مفهوم «امید اجتماعی» ریچارد رورتی، ماهنامهی سوره تفکر
- ایمانی و دیگران(۱۳۹۶)، تبیین و تحلیل تربیتی اخلاقی از منظر زیباییشناسی با تأکید بر آرا متفکران عملگرایی، اندیشههای نوین تربیتی، دانشکدهی علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه الزهرا
- وایت، دیوید، (۱۳۹۰)، فلسفه برای کوچکترها(چهل سؤال که شما را به حیرت میاندازد)، ترجمهی: تینا حمیدی، نشر قطره
- Bresnahan, Aili(2014), Toward A Deweyan Theory of Ethical and Aesthetic Performing Arts Practice, Lecturer, University of Dayton.
- Rizk, Laila(2011), Learning by Doing: Toward an Experiential Approach to Professional Development, The National Library of Egypt Cairo, Egypt Date submitted: May 22.
- Sikandar, Aliya(2015), John Dewey and His Philosophy of Education, Journal of Education and Educational Development Vol. 2 No. 2, pp: 191 – 201.