یک سند تاریخی نشان میدهد بنیان گذار سعودی، در دوران سلطنت خود بدون داشتن هرگونه حق قانونی سرزمینهای فلسطینی را به دولت انگلیس اهدا کرده است!
این سند در «مجله الحرس» سعودی که وابسته به مخالفان حاکمیت بوده در همایش علمای حجاز در ۲۱ ژوئیه سال ۱۹۹۱ منتشر شده است. [۱] عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن فیصل بن ترکی بن عبدالله بن محمد بن سعود معروف به ملک عبدالعزیز اولین پادشاه و بنیانگذار کشور سعودی بود.
این سند درحالی امضاء شد که «شيخ خزعل» از مخالفان سرسخت «اعلاميه بالفور» بود و با سياست صهيونيستي يهودي کردن سرزمين فلسطين به شدت مخالفت کرد.
نامه هاي او به مفتي بيت المقدس موجود است. به اين دليل «پاپ بنديکت پانزدهم» که او نيز از مخالفان اعلاميه بالفور بود، در سال ۱۹۲۱ به خزعل عنوان «شهسوارمسيح» اعطا کرد.
شیخ خزعل از مخالفان جدي غائله جمهوري خواهي و استقرار ديکتاتوري رضاخاني و در اين رابطه با «سيد حسن مدرس» هم پيمان بود و با علماي عتبات مکاتباتي داشت. نمونه اي از اين مکاتبات نامه شیخ خزعل به «آقا ميرزا مهدي»، فرزند مرحوم آخوندخراساني است که در یادداشتهای منسوب به رضا شاه [۲] درج شده است. با وجود اقتدار بنيکعب، يکه تازي حکام جديدي که استعمار بريتانيا بر مناطق جنوبي خليج را تحميل کنند، امکان نداشت.
ملک الشعراء بهاردر خصوص توانایی و قدرت فوق العاده شیخ خزعل و ایجاد توازن و آرامش سیاسی در منطقه می نویسد: شیخ خزعل با تمام قدرتی که تحصیل کرده بود، نسبت به دولت و شاهنشاهی ایران هیچ وقت خلاف وفاداری بروز نکرده بود و در طول مدت همجواری ما (دولت ایران) با دولت عثمانی و تحریکاتی که همواره در میان اعراب سرحدی از طرف دولت همسایه می شد، شیخ خزعل جانب ایران را از دست نمی داد و دیانت او، تشیع، نیز موید وفاداری او بود.[۳]
نفوذ شدید شیخ در «مناطق حاشیه خلیج فارس»، «ایران»، «عراق» و بخش هایی از منطقه خاورمیانه همانند «فلسطین» کم کم در تقابل مستقیم با سیاست های دولت انگلیس قرار گرفت، «وینستون چرچیل» به عنوان مؤسس دولتهای پوشالی دست نشانده در خاورمیانه به سود تحکیم مواضع صهیونیستها در فلسطین می کوشید در حالی که شیخ چشم های خود را به پادشاهی بخش هایی از عراق و گسترش قدرت و نفوذ خود در منطقه دوخته بود. «هارولد ویلسون»، نخست وزیر پییشین انگلیس، مینویسد:
“چرچیل در سال ۱۹۲۱ به وزارت مستعمرات رفت و در آن جا با کمک لارنس عربستان دو کشور پادشاهی «عراق» و «اردن بزرگ » را به وجود آورد و شرایط لازم را برای تأسیس کشور ملی یهود در فلسطین فراهم آورد و در تمام مدت عمر از آن حمایت نمود.” [۴]
در ممالک محروسه ایران نیز وجود یک قدرت متمرکز، وابسته تام به سیاست های انگلیس به شدت احساس می شد، قدرتی که عملا قصد گسترش تسلط و نفوذ خود را در کشور های عربی تحت حاکمیت انگلیس نداشته باشد و در عین حال به عنوان یک کشور غیرعربی بزرگ، به اهرم فشار خوبی علیه سیاست های ضد صهیونستی داخلی در ایران و نیز در دیگر مناطق اسلامی خاورمیانه تبدیل شود.
بقاء شیخ خزعل قدرتمند در فضای سیاسی خاورمیانه به واسطه تمسک اش به مذهب تشیع و به دلیل ارتباط خوبی که با علمای حوزه های علمیه کربلا، نجف اشرف و نیز برخی از شخصیت های بزرگ دینی و سیاسی ایران داشت عملا ممکن نبود.
الریحانی در کتاب خویش، ملوک العرب رحله فی البلاد ذکر می کند شیخ خزعل الکعبی از امیران نامدار عرب و بزرگترین آنان بعد از ملک حسین (از نظر سنی) است، او را فیلسوفی خطاب می کند که دارای کثرت مقام، القاب و مدال های افتخار است و تاکید دارد که احدی از آگاهان و فرهیختگان عرب (قراء روزنامه های عربی) وجود ندارد که از شهرت وی آگاه نباشد و ایشان (ازلحاظ شهرت و مکانت) هم طراز حکام مشهور بنی عباس است و در عین غنی بودن حکیم و کریم است، و در عین آن که شیعه مذهب است (در نگاه الریحانی به دلیل اختلاف مذهب با شیخ) در زمره اخلاق مدارانی ست که دارای خصوصیت تساهل و تسامح دینی اند.[۵]
لذا روی کارآمدن رضا خان به عنوان یک مهره تماما انگلیسی با ماهیت ضد دینی می توانست به خوبی و بی چون و چرا خواسته های انگیسی ها را در منطقه اجراء کند و تا حدودی از نفوذ روس ها در منطقه و نفوذ آن ها به هند – مهم ترین مستعمره انگلستان – جلوگیری کند.
ملکالشعراء بهار در خصوص ارتباط گیری های پنهان رضاخان با عوامل انگلیسی اشاره می کند:
…من تردید ندارم که سردارسپه قبل از «کودتای سیدضیاء» با خارجیان ارتباط داشته است و ما شمّه ای از آن را نگاشتیم و بنا به روایت تلگرافچی اردوی قزاق منجیل سردار استاروسلسکی روسی به مشارالیه ضمن شِکوه از دسایس انگلیسها بر ضد خودش گفته است که: هرشب این صاحب منصب بعد از صرف شام که اردو استراحت میکند سوار شده به اردوی انگلیسها میرود و تا سحر یا تا پاسی از شب آنجا میماند…[۶]
«احمد شاه قاجار» نیز بر این باور بود که همه اقدامات منجر به روی کار آمدن رضاخان و حذف شیخ خزعل با طرح و برنامه انگلیسی ها بوده است.[۷]
فی الواقع ایران از نگاه انگلستان در استراتژی خاورمیانه جدید جایگاه اساسی داشت. لذا میتوانیم سلطنت رضاخان را گامی مهم از سوی انگلیسی ها و سرمایه داران صهیونیسم به منظور تأمین شرایط لازم برای تأسیس «کشور نو پای اسرائیل» در خاورمیانه ارزیابی کنیم.
این گام توسط «اردشیر ریپورتر»، سرجاسوس انگلیس در ایران، به فرجام رسید و رژیمی ضداسلامی و لائیک استقرار یافت که وظیفه داشت با سرکوب فرهنگ اسلامی مردم ایران، این نیروی عظیم را از منطقهی خاورمیانه بیگانه و منزوی سازد. همزمان در خاورمیانه عربی نیز رژیمهای پوشالی و خلقالسّاعه تأسیس گردید.[۸]
ارتشبد حسین فردوست یار و دوست نزدیک محمدرضا پهلوی در خاطرات خود میگوید:
«یکی دیگر از واسطههای مهم رضاخان و انگلیسها و شاید مهمترین آنها، «محمدعلی فروغی» بود که در صعود رضا به سلطنت و سپس صعود پسرش محمدرضا، نقش مهمی داشت.» [9]
در این رابطه یعنی پیدایش رضاخان و سلطنت پهلویها و ارتباط این نقش با سیاست انگلیسها، چنین نوشتهاند:
«فروغی از بدو پیدایش رضاخان یا از جهت هوش فطری و یا از لحاظ آگاهی از سیاست انگلستان در مورد «تمرکز حکومت قدرت» و ایجاد دیکتاتوری، همواره او را تقویت میکرد و در بسیاری بازیهای سیاسی، مبتکر و در حقیقت یکی از تعزیه گردانهای اصلی بوده است.» [10]
وی در سه مقطع حساس حیات سلسلهی پهلوی نقش اصلی را داشت: او نخستین رییسالوزرای رضاخان بود که «شنل آبی» سلطنت را در مراسم تاجگذاری بر دوش رضاخان انداخت.
سپس در سالهای ۱۳۱۲ـ ۱۳۱۴ که رضاخان تصمیم گرفت تا مهلک ترین ضربات را بر فرهنگ ملی ایران وارد سازد و برنامه ی له کردن حاکمیت فرهنگی مذهب و اسلام زدایی را با خشونت و سبعیت به اجرا درآورد، باز هم فروغی نخست وزیر بود. وی حتی آخرین رییس الوزرای رضاخان بود که در لحظات ترس و دلهرهی «دیکتاتور» به فریاد او رسید و به خاطر «خدمات بزرگش» بقای سلطنت را در خاندان او تضمین کرد و بالاخره به عنوان نخستین نخستوزیر پهلوی دوم، تاج شاهی را بر سر محمدرضا نهاد!
ناسيوناليسم نژادپرستانه و عرب ستيزانه اي که حکومت پهلوي منادي آن شد و قطع حلقه واسط [ حکومت کعبیان ] میان ايران و همسایگان عرب منطقه، مهمترين عواملي بود که در آن سال ها آخرین بارقه های امید به وحدت مسلمانان را در رویارویی با رویش صهیونیزم در خاورمیانه خاموش کرد. دست آخر همه حکومت های پوشالی عملا به نوعی در این خصوص سکوت کردند و تابع برنامه ریزی های انگلیسی ها شدند تا بلایی که بر سر شیخ آمد دامنشان را نگیرد.
حذف امارت بنی کعب توسط دولت بریتانیا به واسطه رضاخان، به دلیل حمایت های آشکار شیخ خزعل از تمامیت ارضی مناطق عربی از جمله فلسطین و ضدیت با اندیشه صهیونیزم صورت گرفت.
این امر نیز راه را برای استقرار یک حکومت نوپا و جوان (آل سعود) در غیاب امارت بنی کعب را هموارتر کرد. این حکومت با اغتنام فرصت در مقابل کسب حمایت های مستقیم، از منافع انگلستان و صهیونیست ها در منطقه دفاع نمود و تا اندازه قابل توجه ای توانست ازحساسیت های عربی – اسلامی مردم در برابر سیاست های استعمار گرانه آن ها بکاهد و توازن قدرت را در کفه استعمار گران و متجاوزان سنگین تر نماید.
منابع :
۱- شیعه نیوز ، کد خبر ۲۰۷۳۸٫
۲- سفرنامه خوزستان، صص ۱۱۴-۱۱۵٫
۳- ملک الشعراء بهار؛ تاریخ مختصر احذاب سیاسی ایران – انقراض قاجاریه ؛ جلد دوم، چاپ هفتم، ص ۱۴۶٫
۴- ویلسون، ص ۴۱۷ از کتاب عبدالله شهبازی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج دوم، صفحات ۱۱۱-۱۱۹٫
۵- امین الریحانی؛ ملوک العرب رحله فی البلاد،الطبع الثامنه ۱۹۸۷، ص۶۸۱ ص۶۸۲ ص۶۸۳٫
۶- ملک الشعراء بهار؛ تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران: انقراض قاجاریه، تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۷، ج اول، ص ۱۸۹٫
۷- فراز و فرود شیخ خزعل؛ عبدالنبی قیم، چاپ اول، ص ۳۶۶ / رحیم زاده صفری؛ اسرار سقوط احد شاه قاجا، صص ۱۳۳-۱۳۱٫
۸- عبدالله شهبازی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج دوم، صفحات ۱۲۴-۱۲۵٫
۹- ظهور و سقوط پهلوی، ج اول، پیشین، ص۸۴٫
۱۰- حسین مکی، تاریخ بیست سالهی ایران، ج۴، صص۲۱ـ۲۲٫
” محمد نبهان ، ۱۴ مایو ۲۰۱۸ “