
سراب
در سرزمینی که فقر فرمانده باشد، ممکن است شرف به شکل سربازی درآید که به خاطر یک تکه نان جان دهد.
در اقلیمی که فقر تاجگذاری کند یک قرص نان تبدیل به یک آرزو میشود. سپس طبق قانون فقر، از دست دادن هر چیزی برای حصول آن امری قابل قبول است.
اما اگر فقر، جهل را به همسری برگزیند آن وقت باید در گوشهای نشست و منتظر تولد فرزندی به نام فاجعه بود؛ و به همان اندازه خطرناکتر اگر فقر در همسایگی غنا قرار بگیرد و کاخ و کوخ با هم در یک خیابان باشند، آن وقت البته به شکل شفاهی سیستم بردهداری کمکم جوانه میزند؛ اما این بار نه در مزارع نیشکر بلکه در کلانشهرها و خیابانهای لوکس و شلوغ منتهی به دانشگاه؛ چرا که کوخ، گروگان فقر است و آزادی خویش را در گرو سند ششدانگی میبیند که در گاوصندوق کاخ است. البته اگر زاغهنشینی و یا به عبارتی فقر و حاشیه، بسیار زیادتر از کاخ و متن باشد، آنوقت حاشیه متن را میبلعد. همان طور که در جنگل، ازدیاد کفتارها در برابر یک شیر باعث هجوم آنها به شیر میشود و در نهایت شیر طعمهی کفتارها میشود؛ چرا که این هم یک قانون است.
در چنین شرایطی دیگر کاخ، امنیت و آرامش خود را از دست میدهد؛ چرا که کاخ، هر قفلی را که به دروازهاش بزند، آموزشگاه فقر به شاگردانش میآموزد که چگونه آن را به راحتی و در کمترین زمان ممکن باز نمایند؛ چرا که آخرین ایستگاه گرسنگی و فقر، مرگ است و برای فرار از این مرحله، فقر هر چه را که در توان و فکر دارد، بر روی میز میگذارد؛ پس موفق خواهد شد.
آقای امیدی معلم کلاس اول وارد دفتر مدرسه شد و با استقبال گرم مدیر و سایر آموزگاران روبهرو شد. مدیر مدرسه مرد بسیار زحمتکشی است و سالهای مدیدی است که در این مدرسه خدمت میکند و به تبعِ آن، با منطقه و ساکنینش به شکل اقماری آشنایی کافی دارد.
امروز روز اول مدرسه است و شور و هیجان خاصی بر فضای مدرسه حاکم است. درب مدرسه و دیوارهایش با رنگ صورتی و گلها نقاشیشده، مزین شده بودند. صدای بچهها که با هم در حیاط مدرسه بازی میکردند، بیرون از مدرسه شنیده میشد. ناظم بین بچهها شیرینی و شاخههای گل مریم توزیع میکرد. فضای مدرسه از عطر مهربانی و شادی لبریز شده بود. بچهها میدویدند و بازی میکردند و بیصبرانه منتظر به صدا درآمدن زنگ بودند تا به کلاس رفته و با معلم خود آشنا شوند؛ چرا که کودکان معلم را بینهایت دوست دارند.
تایم ورود به کلاس در زنگ اول فرا رسید؛ ناظم، دانشآموزان را به کلاس هدایت کرد؛ آموزگاران نیز بعد از دانشآموزان وارد کلاس شدند.
آقای امیدی از معلمان با سابقهی کلاس اول است. او همیشه در تدریس سعی میکند با دانشآموزان دوست شود؛ چرا که این دوستی موجب بهبود فرآیند آموزش میشود.
آقای امیدی تصمیم داشت که زنگ اول را به درس اختصاص ندهد؛ چون روز اول مدرسه است و علاقه داشت کمی بچهها را شاد کند؛ او داستان کوتاه و زیبایی متناسب با سن بچهها تعریف کرد؛ بچهها بسیار خوشحال شدند؛ بعد از آن لطیفهای را تقدیم بچهها کرد. صدای خندهی بچهها تا دفتر مدرسه رسید. سپس آقای امیدی برای سنجیدن وضعیت علمی دانشآموزان این سوال را مطرح کرد؛ بچههای عزیزم! چهکسی از شما میتواند یک حرف یا یک کلمه از فارسی یا عددی از ریاضی را بر روی تخته بنویسد؟
اکثر بچهها دستهایشان را بلند کردند؛ اما عدنان بدون اینکه دستش را بلند کند، به طرف تخته آمد؛ گچ را برداشت و در کمال تعجب و ناباوری و بهت معلم، اعداد یک تا صد را به شکل کاملا صحیح و آن هم به شکل انگلیسی نوشت.
آقای امیدی برای اولین بار با چنین موضوعی برخورد میکرد؛ برای لحظاتی از تعجب مثل مجسمه بدون حرکت ایستاد. او دریافت که یک نابغه در کلاسش حضور دارد. اسم دانشآموز را پرسید و سپس معلم به عدنان نزدیک شد و جایزهای را که از قبل آماده کرده بود به او تحویل داد. و همزمان آقای امیدی دستش را با محبت بر روی سر عدنان به عنوان نوازش و دوست داشتن قرار داد و بچهها شروع به دست زدن کردند. عدنان بسیار خوشحال شده بود و در پوست خود نمیگنجید. بچهها از دست زدن باز ایستادند؛ همانطور که معلم دستش را بر سر عدنان قرار داده بود، منتظر بود که او برود و سر جای خود بنشیند؛ ولی گویی که این کودک علاقهمند بود ساعتها در این حالت باقی بماند و دست معلم را در حالت نوازش بر سرش داشته باشد؛ مثل اینکه در زیر دست معلمش بیحس شده بود!! آقای امیدی از این احساس عدنان نیز تعجب کرده بود؛ اما نه به اندازهی نوشتن اعداد! سپس او را برای نشستن راهنمایی کرد. جایزه از دست عدنان بیاختیار بر زمین افتاد؛ گویی که همان چند لحظه نوازش برایش کافی بود!! معلم خم شد و جایزه را برداشت و دوباره تقدیم دانشآموز کرد.
زنگ تفریح به صدا در آمد و آقای امیدی فرصت سوال کردن از عدنان دربارهی چگونگی موضوع را در این زنگ از دست داد و تحقیق دربارهی این امر عجیب را به زنگ بعد موکول کرد.
زنگ دوم که آموزگاران در حال ترک کردن دفتر جهت حضور در کلاس بودند، مدیر مدرسه از آقای امیدی تقاضا نمود که چند دقیقهای با تاخیر در کلاس حاضر شود؛ چرا که میخواهد موضوعی را با او در میان بگذارد. آموزگاران دفتر را ترک کردند و اکنون فقط آقای امیدی و مدیر مدرسه در دفتر حضور دارند.
مدیر مدرسه: آقای امیدی من میدانم که شما در کارتان خبره هستید ولی مطلبی هست که من باید با شما در میان بگذارم. شما دانشآموزی به نام عدنان در کلاس دارید و من از شما تقاضا دارم که عنایت ویژهای نسبت به ایشان داشته باشید.
آقای امیدی : میشود علت این تقاضا را بپرسم؟
مدیر : خانوادهی عدنان از لحاظ اقتصادی وضعیت اسفباری دارد. در زمانی که عدنان فقط ششماه داشت، پدرش را در یک حادثهی رانندگی از دست میدهد. مادر عدنان نیز در آن حادثه در کنار همسرش بود که قطع نخاع میشود و اکنون در منزل زمینگیر است.
عدنان به همراه خواهر چهاردهساله و مادر بیمارش در اتاقی محقر در حاشیهی شهر زندگی میکنند. کلمهی هیچ، تنها چیزی است که آنها دارند و مطلب مهمتر اینکه عدنان از لحاظ آموزشی ضعیف است و نیازمند توجه ویژه است. چرا که ایشان به خاطر شرایطی که عرض کردم در دورهی مهدکودک و پیشدبستانی حضور نداشته است؛ بنده هر سال در زمان ثبت نام پایهی اول، بچهها را از لحاظ میزان آموزش کمی سبک و سنگین میکنم تا برای آنها در طول سال بتوانم برنامهریزی کنم. در طی این فعالیت به این موضوع پیبردم.
آقای امیدی : وضعیت اقتصادی ایشان را با توجه به شناختی که شما از ایشان دارید می پذیرم؛ اما وضیت آموزش ایشان را در ارزیابی اولیه بسیار عالی و فوق العاده دیدم و عدنان توانایی خود را در نوشتن اعداد، آن هم به شکل انگلیسی به مدیر نشان داد.
مدیر مدرسه: من هم در ابتدا مثل شما فکر کردم ایشان نابغه است. نگاه کنید آقای امیدی، عدنان به همراه خواهر چهاردهسالهاش، هر روز ساعتها در چهارراه مینشینند و ترازوی سفید و مربعیشکلشان را جلوی خودشان میگذارند و با وزنکشی رهگذران مقداری پول برای گذران زندگی جمع میکنند.
عدنان چون ترازویش هم تنها وسیله کار و هم تنها وسیلهی اسباببازی اوست و همیشه در حال کار کردن و بازی با این وسیله است و با توجه به اینکه کودکان توانایی یادگیری بالایی دارند، اعداد ترازو را به شکل طوطیوار بدون اینکه معنی آنها را بداند یاد گرفته است؛ چون این اعداد همیشه جلوی چشمان او قرار دارند.
آقای امیدی لحظاتی سکوت کرد. آه سردی کشید و از مدیر به خاطر این موضوع تشکر کرد؛ بلند شد و به طرف کلاس رفت؛ او دیگر هم جریان اعداد را میداند و هم جریان نوازشکردن را !!!