می دانم در نگاه اول، عنوان، اندکی عجیب و حتی سوال برانگیز به نظر می رسد. هیچ انسانی تمایل به رنج کشیدن ندارد دیگر چه برسد به یافتن چگونگی آن!
در زندگی، لابهلای روزها و ساعت ها، غالبا پیشامدهایی غیرمترقبه و خارج از اراده، بر انسان تحمیل می شود. رویدادهایی که ممکن است سبب رنجش و آسیب دیدن شخص شوند. صد البته واضح است که هیچ یک از ناکامی های روزگار نباید در استمرار و ادامه مسیر زندگی خللی وارد کند و انسان باید با به دوش کشیدن این رنج های تحمیلی، گام هایش را محکم تر و استوارتر بردارد. دکتر کریستوفر همیلتون در کتابش باعنوان، چگونه رنج بکشیم، به خواننده می آموزد که چگونه این رنج ها و آسیب های وارده بر پیکره زندگی را به سود خودش به استثمار بگیرد.
همانگونه که در فهرست این کتاب آمده، دکتر همیلتون با تکیه بر بیشترین، بزرگترین و تاثیرگذارترین منشأ و دلایل تحمیل رنج های غیرارادی در زندگی، یعنی، مسائل مربوط به خانواده، عشق، بیماری و مرگ، که بی شک پررنگ ترین دغدغه های هر انسانی است، سخن روانشناسی-فلسفی خود را آغاز می کند به امید آنکه خواننده بتواند ماهیت رنج هایی که به او وارد می شود را درک کرده و آن ها را در راه تعالی و سعادت خویش بکار گیرد.
رنج: رنج در معنای فلسفی آن، احساسی بنیادین است که خصلتی ناخوشایند و تنفربرانگیز دارد و هنگامی که شخص چیزی را از دست میدهد یا در معرض از دست دادن قرار میگیرد در وی ایجاد میشود.
مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، می گوید رنج در زندگی انسان اجتناب ناپذیر است و هرگز نمی توان کاملا از چنگالش گریخت.
خانواده: بی شک در هر خانواده ای در هر اندازه ای که باشد، کمابیش ناسازگاری هایی بین اعضای آن وجود دارد که البته بر اثر احتکاک افراد و بیشتر نمایان شدن اختلافات، رنجش هایی خواسته یا ناخواسته بر افراد وارد شده که گاهی باعث بوجود آمدن تنش های ناخوشایندی می شود.
عشق: افسونی که انسان برای جاودانه شدن آن را آفرید. گاهی عشق، مسیرش را گم می کند، از راهش منحرف شده و مسبب رنج می شود. رنج های وارده از سوی عشق از چالش برانگیزترین رنج های بشر امروزی است چرا که در عصر ماشین و آهن آلات، انسان بیش از پیش به دنبال کشف روابط عاطفی و جاودانه می باشد.
آسیب های جسمی: گاهی رنجهای وارده بر انسان از نوع روحی و معنوی نیستند بلکه آسیب های جسمی و فیزیکی می باشند. از دست دادن یا اشکال به وجود آمدن در عملکرد عضوی، ادامه طبیعی زندگی را چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ فیزیکی برای انسان سخت و گاهی غیر ممکن می سازد. اکثر قریب به اتفاق افرادی که رنج های زندگی به صورت فیزیکی و آسیب های جسمی بر آنها وارد می شود، دست از زندگی شسته و صدمات روحی روانی چندبرابری را بر خود وارد می کنند.
مرگ: ترس از مرگ، گاهی مانند حشره ای به جان افرادی که به آن فکر می کنند، می افتد. کسانی که زندگی و تمام لحظات حیات خود را با اندیشیدن درباره مرگ و خلق یک ترس از فرارسیدن آن، هدر می دهند. مرگ، فراگردی اجتناب ناپذیر است؛ چه به آن اندیشیده شود و چه خیر.

دکتر کریستوفر همیلتون، استاد ارشد رشته فلسفه دین در کینگز کالج لندن، ابتدا با توضیح و شفاف سازی در مورد هر کدام از مفاهیم یاد شده، صورت مساله را بسط داده تا بصورت ریشه ای بتوان با آن مقابله کرد تا به عبارتی بهتر و شایسته تر، آن ها را حل و درمان کرد.
نویسنده تلاش می کند در هر باب از مفاهیم دیگری جهت تسکین روح خراش خورده و رنج دیده امداد گیرد تا بتواند خواننده را در فضایی خنثی به سوی حل هر کدام از مسائلی که از آن ها رنج می برد، سوق دهد. رنج در خانواده را، تزلزل، می نامد. رنج در عشق را، نافهمی، رنج جسمی را، آسیب پذیری، و از رنج مرگ، بوسیله واژه اضمحلال نام می برد.
کریستوفر همیلتون در این کتاب راه حل های معجزه آسا و یا وردهای جادویی جهت التیام رنج های تحمیلی، به خواننده عرضه نمی کند؛ بلکه زوایای پنهان رنج های وارده را به او نشان داده و به فرد می آموزد که چگونه رنج را بِکِشد و از آن بهره برد.
آری؛ هیچ پیشامدی در زندگانی وجود ندارد که نتوان از آن بهره برد. حتی بدترین شرایط و هولناک ترین اتفاقات، همیشه رویِ دیگری دارند که انسانِ درگیر، از آن غافل است.
خواننده هنگامی که کتاب را مطالعه می کند، برای مثال در باب خانواده و رنج های مربوط به آن، با مفاهیم، واژه ها و واقعیت های ریزی مواجه می شود، که هر چند ساده و یا حتی پیش پا افتاده، اما قابل تامل و حتی گاهی کلید حل مشکل بزرگی است. اینکه احساسات متضاد بین برخی اعضای خانواده بسیار طبیعی است و به غیر از رنجش خاطرِ همیشگی و یا جبهه گرفتن، راه یا راه های دیگری برای پذیرفتن آن وجود دارد.
مساله، فهمیدن و پذیرفتن است. درست مانند اشاره ای که به اختلاف کافکا با پدرش، در کتاب شده، کافکا در خطاب به پدرش- در نامه ای که هرگز فرستاده نشد- می نویسد: “مطمئنم که شما در دوری و سردی ما نسبت به هم هیچ گناهی ندارید. اما من هم درست به اندازه شما بی گناهم.” کافکا در ادامه اگرهایی را بازگو می کند که در صورت بوقوع پیوستن آن ها در گذشته، می توانست زندگی آرام و سراسر صلحی را در کنار پدرش تجربه کند.
همیلتون برای نگاشتن این اثر زیبایش، دو ایده مطرح می کند: نخست آنکه نشان دهد که رنج های وارده به هر فرد، در عین حال می توانند موهبت و نعمتی جهت دستیابی به افقی روشن تر باشند که باید قدردانشان بود. و دوم اینکه، مهم تر از شناخت موهبت نهفته در رنج، توانایی مقابله و مدیریت آن است. وی، کتابش را با این جمله به پایان می رساند: رنج، بخشی از میراث شما در مقام یک انسان است و نباید آن را جدا و بیگانه به شمار آورید.
ابتسام فاخر