کتاب باورهای زخمی یک رمان عاشقانه اجتماعی نوشته زهرا احسانمنش است که از نشر صدای معاصر در سال ۱۳۹۹ به چاپ رسید.
رمان باورهای زخمی داستان آدمها و باورهایی است که دیگر زخمی شدهاند، خونریزی کرده و جراحتشان شاید هم در گذر زمان بهبود بیابد ولی ردشان تا ابد باقی است. باورهای زخمی فقط از یک سلب اعتماد حرف نمیزند بلکه به سان دومینو، همهی باورهایمان را تحتالشعاع قرار میدهد. و تبدیل به مسئله عدم اعتماد تحت عنوان trust issue میشود.
مینو تهتغاری خانواده است که اکنون سیوپنجساله است و مجرد است. او که روانشناس است و از طرفیبه دلیل تفاوت سنی کمی که با خواهرزادهها و برادرزادهها دارد، محرم راز همه است و همیشه با روی باز پذیرای آنهاست. اتفاقی که برای یکی از اعضاء خانوادهاش میافتد، او را به جریانی در دوران دانشجوییاش برمیگرداند. و با پیچشی جذاب، چاشنی سیاست به رمان اضافه میشود. و نویسنده با قلمی سلیس و روان به دشواریهای زندگی افراد سیاسی و محدودیتهایشان در زندگی خود و اعضا خانوادهشان میپردازد. زهرا احسان منش یک داستان خانوادگی جذاب با شخصیتِ افراد معمولی جامعه نوشته است.
داستانی ملموس، شیرین، که همذات پنداری بالایی را با خود ایجاد میکند.
زهرا احسانمنش متولد سوم خرداد ۱۳۶۱، کارشناس حسابداری. اولین کتابش سال نود چاپ شد که متاسفانه با جمع شدن انتشارات به چاپ بعدی نرفت. تاکنون پنج اثر چاپ شده از انتشارات علی دارد؛ «نوشدارو، در حرم یار، بالهای بسته، جام سراب، سایهسار» دو اثر چاپشده از انتشارات صدای معاصر به نامهای «تب یخ، باورهای زخمی»
و یک اثر از انتشارات پرسمان به نام «محرم راز» و چهار سال است که ویراستاری را بهطور حرفهای انجام میدهد و تاکنون بیش از شصت رمان فارسی و ترجمه و داستان کوتاه ویراستاری کرده است.
او در کنار نوشتن و ویراستاری، دورهی آموزش ویراستاری هم برگزار میکند.
باورهای زخمی، آخرین اثر اوست که با استقبال فراوان روبه رو شد، این اثر که یک سال پیش چاپ شد، اکنون چاپ دومش تمام شده است.
در بخشی از این رمان میخوانیم:
شکستنم عین وارستگی بود از تمام غصههای پیلهکرده در تنم. آن موقع بود که دانستم، یک ساقهی زخمی دوایی ندارد، ساقهای هم که خم شود، چارهای ندارد، جز قرار دادن چوبی کنارش تا تکیهگاهش شود؛ اما ساقهای که میشکند، میتواند دوباره داخل آب ریشه بدواند و خودش گیاهی شود که بعدها ریشهاش به خاک محکم است… درست عین من؛ تا نشکستم، از نو ساخته نشدم. بعد از آن، محکم شدم. تمام دروپیکر قلبم را قفل زدم و دیگر هیچ مردی به دلم راه نیافت و دیگر هرگز من آنقدر احساسی نشدم که برای کسی گریه کنم. با اینکه ازدواج نکردم، ضعیف هم نشدم؛ ولی حالا… آدمها هرگز عوض نمیشوند. من احساسی هستم و با ورود مجدد عمران به زندگیام، احساساتم غلیان یافته و حالا که چند روز است او نیست، حس میکنم همان گیاه پرریشه هستم که آب ندیده است. دنیایی هم ریشه داشته باشی، آب و نور که نباشد، خلاصی!
یه دنیا تشکر از اینهمه لطف و محبت شما به باورهای زخمی. معرفی بسیار جامع و کامل و بجایی بود. موفق باشید. زهرا احسانمنش